Wednesday, April 1, 2009

رفرمیسم، پراگماتیسم و مسئله رهایی زنان!

درنقد پایه های فلسفی "کمپین یک میلیون امضا"


این متن بر پایه سخنرانی ارائه شده در سمینار کارزار زنان در روز 7 مارس 2009 تنظیم شده است.
لیلا پرنیان

بحث من به موضوعی خاص اختصاص دارد، تلاش خواهم کرد شما را با پایه های فکری و فلسفی گرایش سیاسی جریانات رفرمیستی که تحت عناوین گوناگون از جمله امروزه تحت عنوان کمپین یک میلیون امضا در داخل و خارج از کشور در سال های اخیر فعالیت می کنند، آشنا کنم.
تمرکز بحث من حول سیاستهای ارتجاعی و ضد زن جمهوری اسلامی نیست. زیرا بر همگان بویژه رفقا و دوستانی که در این سالن حضور دارند مرز تمایز بین ما و دشمن اصلی جنبش زنان یعنی جمهوری اسلامی روشن است. شکاف و دره عمیقی بین ما و این حکومت مذهبی و زن ستیز موجود است. تنها چاره سرنگونی این حاکمان مرد سالار است که سی سال کل جامعه ما را به قهقرا بردند و مسبب وحشیانه ترین اعمال علیه ما زنان بوده و هستند.
هدف بحث من پرداختن به پایه های فکری جریانی در جنبش زنان است که آگاهانه می خواهد تاریخ مبارزاتی ما را تحریف کند، جنبش ما را از دست یابی به اهداف اساسی اش باز دارد، به راههای بیهوده منحرف کند، و در نهایت ستم و اسارت زنان بخصوص در سه دهه گذشته را به امری پذیرفته و قابل تحمل تقلیل دهد.
حتما شما نیز مانند من متوجه حضور گسترده ی مقالات فلسفی در برخی سایت های وابسته به کمپین یک میلیون امضا شده اید. شاید بسیاری از شما سلسله مقالاتی که در رثای فلسفه پراگماتیسم ترجمه یا نگاشته شده را مطالعه کرده اید. مصاحبه هایی را که با برخی استادان دانشگاهی در دفاع از این فلسفه صورت گرفته را دیده اید. اگر هم تا کنون نخوانده اید؛ پیشنها می کنم حتما این مقالات را بخوانید.
طرح مباحث فلسفی در جنبش زنان امری بسیار مثبت و ضروریست. زنان نیز برای رهایی خود نیازبه فلسفه دارند، نیاز به افق و آرمان روشن دارند. متاسفانه از سوی فعالین رادیکال جنبش زنان ایران کمتر به این بعد از نیازجنبش زنان پرداخته شده است. هر جنبشی دیر یا زود باید نگرش و جهان بینی پایه ای خود را تعریف کند، ایدئولوژی و فلسفه خود را روشن کند. در جنبش فمینیستی غرب کم نبوده و نیستند زنان فمینیست مترقی که در این زمینه دخالتگری کرده و حتی سر منشا خدمات مهم در این زمینه شده اند. سیمون دوبوار یکی از آنان است.
طبیعی است که زنان نیز مانند سایر بخشهای تحت ستم جامعه اول علیه ستم هائی که بر آنها روا می شود سر به طغیان بر میدارند و به تناسب آگاه تر شدن، افق مبارزه خود را در مجموعه ای کلی قالب ریزی می کنند تا قطب نمای راهشان باشد. به عبارت دیگر، جهان بینی و فلسفه مبارزه خود را مشخص می کنند. به میان آمدن بحث فلسفه در جنبش زنان اجتناب ناپذیر است. این مبارزه که نیمی از بشریت را در بر می گیرد، بعدی جهانی و تاریخی دارد و نمی تواند نسبت به فلسفه و جهان بینی بی اعتنا بماند.
بی دلیل نیست که امروزه عده ای در جنبش زنان سراغ فلسفه پراگماتیسم رفته اند تا افق تنگ و معنای محدود خود از رهائی زنان را توجیه کرده و راهکار جستجوی آزادی زنان در چارچوب جمهوری اسلامی را مقبول جلوه دهند.
برای روشن شدن منظورم مجبورم از برخی مدافعان کمپین نقل قولهایی را برای شما نقل کنم.
مهرانگیز کار می گوید:
«می توان عاقبت اندیشی کرد و به فمنیسم ملایم و میانه رو و متعادل که متناسب با ویژگی های فرهنگی ایران است مجال داد تا خود را به صورت های گوناگون، دینی و غیر دینی، بومی و جهانی تعریف کند. اجازه داد تا ده ها مدرسه فمنیستی دائر بشود و متناسب با فرهنگ ایرانی از مجموع این مدرسه ها یک معدل به رسمیت شناخته بشود که این معدل با میانه روی و تعادل سازگار باشد. ....... و در برابر فمنیسم افراطی و انفجاری که شاخه ای از فمنیسم است مقاومت ایجاد کند....» (1)
دیگری از جلوه جواهری است که می گوید: «نیازی به تخریب نیست بلکه می توانیم تغییرات را با عمل اندیشیده از دل تجربه های روزمره به سمت بهبود تدریجی جهان، هر چند کوچک اما مداوم، هدایت کنیم.» (2 )
اولی به جمهوری اسلامی اندرز می دهد که مانع گرایش میانه رو و اصلاح طلب نشوید؛ بگذارید آنها میدان دارمسئله زنان بشوند تا بتواند فمنیستهای افراطی را خنثی کرده و مانع از انفجاری شدن اوضاع شوند.
دومی در همان راستا زنان را فرا می خواند که دنبال تخریب نباشید، دنبال خواستهای بزرگ نروید، گامهای بلند برندارید؛ به چارچوب های "ممکن" در جمهوری اسلامی بسنده کنید.
از نظر اینان تلاش برای ایجاد تغییرات بنیادین، تلاشی بیهوده و «خرابکارانه» است. رسیدن به دنیایی عاری از ظلم و ستم سراب و امیدی واهی است؛ مبارزه با کلیت ساختار زن ستیز میسر نیست. به عقیده آنان نباید برای تغییر حکومتی که شالوده اش ستم بر زن است، مبارزه کرد. به نظر آنان این تلاش، نه به تغییر و دگرگونی رهائی بخش جامعه بلکه منجر به تخریب آن می شود.
آنها می گویند «جنبش زنان(که منظور خودشان است) قصدش نابودی ساختارهای فرهنگی و اجتماعی موجود نیست و خواهان اصلاح تدریجی امور و تحول آرام و بخردانه کشور به سوی جامعه ای عادلانه تر و آزاد تر هستند.» (3)
آنها هدف خود را کاهش درد و رنج زنان در چارچوب جمهوری اسلامی اعلام کرده اند و نه کسب آزادی و برابری. اما هشت سال سیاست «تحول آرام و بخردانه» ی دوم خرداد که اینان در رکابش بودند، چه کرد؟ مگر نه آنکه جاده را برای بدتر شدن وضع زنان کوبید و آماده کرد. واقعیت راهکارهای اینان برای جنبش زنان، پل زدن میان زنان و جمهوری اسلامی است. اینان هنوز می خواهند در همان جاده ی ورشکسته قدم بزنند. و برای اینکه ورشکستگی خود را بپوشانند، کارزارهای فلسفی تئوریک براه انداخته اند تا به زنان بباورانند که شب همان روز است. سیاست پل زدن آنان، فلسفه خود را هم طلب می کند: فلسفه ای که اهداف پایه ای این سیاست را بهتر توضیح دهد، بیشتر توجیه کند، و بدان نزد همگان مشروعیت بخشد. در این راستاست که عده ای از منتسبین به کمپین سراغ فلسفه پراگماتیسم رفته اند. تا شاید از این طریق بتوانند به رفرمیسم در هم ریخته شان انتظامی بخشند، جلوه ای معقول و منطقی بدان دهند.
جالب اینجاست که آنان چنان از پراگماتیسم سخن می گویند که گوئی به سحرجادویی بی نظیر دست یافته اند. آنان فمینیسم شان را به عقد پراگماتیسم در می آورند و با هیاهو ما را به جشن این ازدواج دعوت می کنند و می گویند:
«فمینیسم و پراگماتیسم نه تنها در تفکر آرمانگرایانه خود همسازند، بلکه برای هم کاملاً مفید هستند.» (4)
آنها صحبت از امیدهای "نوین" می کنند. امیدی که بقول خودشان مانند بقیه امید ها نیست، در گروی تغییرات ناممکن نیست، در پی جهانی بدون ستم بر زنان نیست، از عیب های مانیفست کمونیست رهاست، ویژگی رستاخیزی ندارد و نمی گوید که باید همه چیز از نو ساخته شود نمی گوید که عدالت " فقط از راه سرنگونی قهر آمیز قابل حصول است" و همه چیز را به مالکیت خصوصی به مالکیت مرد بر زن ربط نمی دهد. (5)
برای درک اینکه این ازدواج (عقد فمنیسم و پراگماتیسم ) چگونه زنان را به بند می کشد باید کمی روی فلسفه پراگماتیسم مکث کنیم.

فلسفه پراگماتیسم از کجا آمد و چه می گوید؟

پراگماتیسم اشاره به فلسفه ای دارد که از اواخر قرن نوزدهم در آمریکا شکل گرفت و به مرور تکامل و گسترش یافت. بنیانگذاران اصلی این فلسفه پییرس، ویلیام جیمز، مید و جان دیویی بودند. این فلسفه در دوره ای شیوع یافت که امپریالیسم آمریکا پا به میدان جهانی گذاشت و به دنبال آن بود که نقش اصلی را در صحنه جهانی ایفا کند. پراگماتیسم از درون تضادهای خاصی که سرمایه داری آمریکا با آن روبرو بود سر بلند کرد. این فلسفه از ابتدای قرن بیستم بدل به فلسفه غالب در آمریکا شد و در کل جامعه رواج یافت. شاید بتوان عملگرایی را معادل پراگماتیسم دانست. اما اساسا منظور از عمل، در این دیدگاه فلسفی عمل موفقیت آمیز است. نه عمل به معنای گسترده تاریخی جهانی آن.
پراگماتیستها می گویند: حقیقت آن چیزی است که سودمند است. تنها معیار برای تشخیص حقیقت، مفید بودن فوری آن است. برای پراگماتیست ها، حقایق بنیادین و اثبات شده ی جامعه بشری، صرفا حرف هائی بدرد نخورند و آرمان هائی که قدرت خود را از این حقایق بنیادین میگیرند، نه واقعی بلکه حداکثر آرزوهائی زیبا ولی دست نیافتنی اند.
بعدها طی قرن بیستم این فلسفه نه تنها انعکاسی جهانی یافت حتی جنبشهای انقلابی نیز از نفوذ آن مصون نماندند. تاثیرات منفی این گرایش بر جنبشهای انقلابی مسئله ای است که باید بدان جداگانه پرداخت.

در اینجا بجاست که بطور مختصر به برخی از جنبه های مهم پراگماتیسم و تاثیرات آن بر جنبش زنان بپردازم:

پراگماتیسم در عرصه فلسفی و نگرشی

در عرصه فلسفی مهمترین ویژگی پراگماتیسم را – مانند تمامی فلسفه های موجود در جهان - در تعاریفی که این فلسفه از حقیقت می کند باید جست. آنگونه که پراگماتیستها (یا عملگرایان) می گویند حقیقت یا واقعیت، «به گونه ای آماده» در جهان واقعی وجود ندارد، بلکه «ضمن عملکرد ما در جهان به گونه ی فعالانه ساخته و پرداخته می شود.» (6) بعبارت دیگر واقعیت عینی و حقیقت همان تجربه ما و نتیجه آن است ، در غیر اینصورت وجود خارجی ندارند. پایه اصلی این فلسفه آن است که اگر چیزی بطور فوری مفید نیست، حقیقت ندارد. در نتیجه در سیاست باید به دنبال اعمالی رفت که "فایده مند" است. (7)
شاید کمی بحث پیچیده شده باشد. اما برای اینکه روشن تر شود مثالی از همین پراگماتیستهای وطنی خود بزنیم. به برخورد آنان به مسئله اسلام نگاه کنیم. همه می دانیم که یکی از پایه های نگرشی کمپین یک میلیون امضا این است که " اسلام با حقوق زنان در تضاد نیست"! همه می دانیم که این حکم حقیقت ندارد. اما از نظر اینان این گزاره یا حکم، حقیقت دارد زیرا برای آنان "مفید" است و مفید بودن آن در این است که گویا می تواند اینان را به مقصود برساند.
همه آگاه هستیم که اسلام مانند تمام ادیان دیگر تاریخا در تضاد با حقوق زن قرار داشته و دارد. اینکه اسلام با حقوق زن تضاد ندارد یک دروغ آشکار است. اما کمپینی ها می گویند، باید بر حسب فایده ای که این حکم یا گزاره دارد حقیقت یا کاذب بودنش را تعیین کرد. یا مثلا مهم نیست که تبلیغ حول آش نذری و انواع خرافات دیگر، آشکارا ضد زن و در تضاد با آگاهی و خرد است؛ مهم اینست که در این راه به اهداف کمیپن کمک می رساند و به امضاها اضافه می شود.
خلاصه می توان چنین نتیجه گرفت که برای پراگماتیستها واقعیت و حقیقت و شناخت نسبی از حقیقت وجود خارجی ندارد، بلکه آنها خود را آزاد می گذارند تا تفاسیر خود را براساس تجارب خود و برحسب فایده ای که برای آنها قایلند درک و تعریف کنند. بعبارت دیگر تفاسیر و فهم خود را بر جای واقعیت و حقیقت بنشانند. مبنای فلسفه پراگماتیستی تحمیل تصورات، احساسات و منافع طبقاتی بورژوائی و خرده بورژوائی به جای حقیقت است. و یا همان گونه که پییرس بنیان گذار پراگماتیسم می گوید: "حقیقت برای ما آنچیزی است که باور داریم ، و آنچه باور داریم برای ما حقیقت است."(8)
در نتیجه از نظر پراگماتیستها، نزد بشر چیزی به نام شناخت علمی و تئوری علمی وجود ندارد. آنچه که موجود است باور است و نه علم. نتیجه آن می شود که نمی توان تعیین کرد که یک تئوری و یا یک نظر درست و یا غلط است، بلکه تنها می توان گفت که آن مفید است یا مضر. و تنها معیار معتبر، موفقیت در عمل است. حالا با توجه به این مسایل، این سوال پیش می آید که برای پراگماتیست ها نابرابری زنان تا چه اندازه یک واقعیت عینی مستقل از اذهان افراد است؟ پراگماتیستها برای این سئوال جواب معینی ندارند چون برای این نگرش فلسفی چیزی به نام واقعیت مادی خارج از اذهان افراد، وجود خارجی ندارد. پراگماتیست ها پاسخ روشنی به این سوال ندارند که آیا نابرابری زنان درست است یا غلط! زیرا به اعتقاد آنان مضر یا مفید بودن آن بستگی به افراد دارد وچیزی نیست که یشاپیش معلوم باشد. حقیقت دارد چون مفید است، مضر است پس حقیقت ندارد. مشکل بتوان با منطق مفید و مضر بودن نابرابری میان زن و مرد را نشان داد. این نابرابری برای بخشهایی از جامعه – مانند طبقات حاکمه و هچنین مردان – مفید است پس می تواند برای آنها حقیقت داشته باشد. با این نگرش مشکل بتوان پایه ای نظری برای رهایی زنان فراهم کرد. طرفداران این فلسفه حتی زمانی که بر برخی از مسایل زنان انگشت می گذارند، از برخورد بنیادی به آن عاجزند. این نابرابری را نه در مناسبات حاکم (مناسبات طبقاتی و مناسبات میان مرد و زن) ، بلکه در منفعت افراد معینی و در بهترین حالت در سیاستها یا حکومتهای معینی ارزیابی می کنند. این است آن نتیجه سیاسی که کمپینی ها در فلسفه پراگماتیسم جستجو می کنند. این است پایه فلسفی رویکردشان به مسئله ستم بر زن در ایران. این پایه فلسفی و آن نتیجه سیاسی است که از پای بست ویران است. و در واقع هشداری است به آن دسته از زنانی که می خواهند علیه ستم بر زن مبارزه کنند. هیچ زنی هرگز نباید به طناب پوسیده ی کمپین اعتماد کند.

جالب اینجاست، که در پایه ای ترین سطح، تفکر فلسفه پراگماتیستی مانند اغلب فلسفه های بورژوایی دیگر، آشکارا خصلتی ضد زن دارد. یکی دیگر از پایه های جهان بینی پراگماتیسم " برسمیت شناختن "غریزه ذاتی" بشر است.

ویلیام جیمز یکی از بنیان گذاران مکتب پراگماتیسم در آمریکا تئوری غریزه ذاتی را فرموله کرد. بنابرتئوری او هر شخص دارای غرایز ذاتی و بیولوژیکی خاص است که جنبه ابدی دارد و در نتیجه غیر قابل تغییر است. یکی از این غرایز بدیده او غریزه مالکیت و میل به صاحب بودن است. البته او با صراحت سلطه ی مردان بر زنان را جزو چنین غریزه ای نگذاشته است اما نتیجه ی مستقیم نظریه ی او همین است که میل مردان به سلطه گری و مالکیت بر زن جزو غرایز ازلی و ابدی است و در نتیجه "حقیقت" است. بر پایه این غرایز است که بسیاری از زشتی ها و بیرحمی های جامعه سرمایه داری توجیه می شود

یکی دیگر از بنیان گذاران فلفسه پراگماتیسم جان دیویی است که بعنوان کشیش پراگماتیسم معروف است. وی نفوذ زیادی بر نظام آموزشی آمریکا و جهان اعمال کرد . دیویی روشهای سنتی آموزش را به نقد کشید و روشهای بورژوایی تر را به میدان آورد. از نظر دیویی انسانها باید بر مبنای غریزه خود آموزش ببینند.این غریزه است که تعیین می کند چه کسی دکتر و مهندس شود چه کسی کارگر و خانه دار. وظیفه نظام آموزشی تسهیل و رشد این غرایز است. در مکتب آموزشی دیویی وانمود می شود که گویا انگیزه خودبخودی کودک است که تعیین می کند در آینده او چکاره شود، و نه قوانین حاکم بر جامعه سرمایه داری. به واقع نظام آموزشی که از ابتدا جایگاه افراد را در سلسله مراتب اجتماعی تعیین می کند، مد نظر دیویی بود و بر این پایه بود که مدارس درجه بندی شده درجهان رواج یافت. فلسفه و روشهای پیشنهادی دیویی در آمریکا توسط یکی از همکاران زن دیوئی جین آدامزدر ارتباط با موقعیت زنان نیز به کار بسته شد. وجه برجسته این پراتیک برگزاری کلاسهای آموزشی و به قصد تعلیم و تربیت زنان برای جذب در بازار کار بود.
ممکنست زنی بتواند با تکیه به این فلسفه و روش مبتنی بر آن به منفعتی سطحی و زود گذر دست یابد اما راه رهایی زنان با چنین فلسفه ای بهیچوجه ترسیم نمی شود. تئوری "غزیره ذاتی" ارتجاعی و ضد رهائی زنان است.



پراگماتیسم در عرصه متد

روشهای پیشنهادی این فلسفه برای تغییر، قابل توجه است. پیروان این فلسفه تاکید فوق العاده ای بر روند تدریجگرایانه برای تحقق خواسته های زنان می کنند. مثلا می گویند: "تغییراتی که مد نظر فمینیست های عمل گراست، تغییرات گام به گام، تدریجی و فرآیندی است." (9) آنها جامعه مورد نظر خود را منطبق با " آرمانشهر فرایند" اثر جان دیویی می دانند. آرمانشهری که در اثر یک پروسه طولانی گام بگام بدست می آید. بدون اینکه گسستی جدی و تکان دهنده در مسیر تکاملی جامعه صورت گیرد. بدون اینکه ساختار نابرابر و مردسالارانه جامعه تخریب شود. بدیده پراگماتیستها هر گونه تلاشی برای تغییراتی که بخواهد بصورت سازمانیافته و سیستماتیک انجام گیرد به "تمامیت خواهی" منجر می شود.
آنها ریشه بسیاری از مسایل اجتماعی را اخلاقی می بینند. جان دیویی می گوید: «گفتن اینکه موضوع اخلاقی است به معنای آن است که در نهایت مسئله عبارت است از انتخاب و عملکرد شخصی. این آحاد جامعه هستند که باید این رفتار را جایگزین غرور و تعصب، جایگزین منافع طبقه و شخصی، جایگزین باورهایی که بدلیل آداب و پیوندهای احساسی اولیه عزیزی هستند، کنند. تنها با انتخاب و تلاش فعالانه آحاد بسیار است که می توان به این نتیجه دست یافت. (10)
تغییر اجتماعی در این منظر، مسئله مربوط به انتخاب فردی و تغییر اخلاقی فردی است. بدین ترتیب تغییر اجتماعی باید آهسته روزمره و تقریبا پروسه ابدی باشد. بدون آن که تئوری خاصی راهنمای عمل آن باشد. با طرح اخلاقی، مسئله تدریج گرایی در سطح سیاست به رفرمیسم می انجامد؛ در سطح اصلاح آحاد افراد جامعه محدود می ماند. و حداکثر به ایجاد مدرسه ها و آموزش اخلاقی افراد می رسد.
اما تنها مشکل این روش در آن نیست که به برخی روشهای خرده کارانه و حل مسایل از طریق تغییر آحاد جامعه منجر می شود. تغییر آحاد جامعه نیز امری ضروریست. امری که در فرایند مبارزه برای تغییرات اساسی بدست می آید. مشکل اصلی آن است که زمانی که اینان وارد تغییر عرصه های کلان می شوند خود را به همان ساختارها و نهادهائی متکی می کنند که سرمنشا ستم هستند و به تولید و باز تولید ستم یاری می رسانند. حقیقت را در چیزی جستجو می کنند که عاری از هر گونه حقیقتی است. از این نظر کمپینی ها شاید از نوع بدترین پراگماتیستها باشند. دنبال کسب تاییدیه از این یا آن آخوند رفتن، تلاش برای ایجاد برابری در دیه که یک قانون قرون وسطائی و ارتجاعی است بجای محو آن. اینهاست حقایق مفروض مدعیان آزادی زن در کمپین یک میلیون امضا.
مشکل این نیست که آنها به شیوه تدریجی اهداف خود را دنبال می کنند و یا قادر نیستند ببینند که تغییر تنها با جهش های تکان دهنده حاصل می شود. مشکل اینجاست که حاصل روش "تدریجی" و "بخردانه" ی اینان هیچ نخواهد بود بجز تقویت "ساختار تمامیت گرای" حاکم و تر و تازه کردن آن.

پراگماتیسم در عرصه سیاسی

روند نگرش فلسفی و متدها و سبک کار پراگماتیسم در عرصه سیاسی به گونه اجتناب نا پذیری به رفرمیسم منجر میشود. مشخصه اصلی پراگماتیسم در حیطه سیاست این عبارت است که "آنچه که ممکن است، مطلوب است." این عبارت تقریبا ترجیع بند هر مقاله و اظهار نظریه شان در هر زمینه است. این بار مفید بودن جای خود را به ممکن بودن می سپارد تا توجیهی شود برای پائین آوردن مدام سطح توقعات زنان. آنان از این طریق تسلیم طلبی و پائین آوردن افق ها را ایدئولوژیزه می کنند. و برای مقبول عامه کردن آن به استدلالات عامیانه متوسل می شوند که مگر بد است که وضع زنان "اندکی" بهتر شود! این "اندکی" است که مرتبا در حال آب رفتن و تبدیل به "اندک تر" شدن است. آنها غالبا مخالفت ما با رفرمیسم را مخالفت با رفرم جا می زنند. آنان برای محق جلوه دادن حرکت رفرمیستی و سازشکارانه خود به تاریخ متوسل می شوند اما تاریخ را با متد ی که خود خواهانش هستند، بیان می کنند، یعنی آنگونه که برایشان مفید است یعنی خارج کردن تاریخ از زمان و مکان خود.

به یک نمونه از این ابراز نظرهای پراگماتیستی بپردازیم. برای مثال می گویند " ...بزرگترين انقلابي که در امريکا اتفاق افتاد، نه يک انقلاب ضدسرمايه داري، بلکه انقلابي اصلاحي بود. یعنی دو انقلاب عمده در جامعه امريکا به وقوع پیوست. .... يکي مربوط به جنبش زنان است و يکي مربوط به سیاهان....چپ ها معتقد بودند که مارتين لوتر کينگ آدم ساده لوحي است چراکه فکر مي کند در نظام سرمايه دارانه و نژادپرست امريکايي، سياهان مي توانند به برابري برسند. در هند نيز برخي مارکسيست ها همين بحث را در برابر حرکت گاندي و نهرو مطرح مي کردند. جنبش زنان .....در جهان نيز از اين نقد مستثناء نبوده است." (11)
اما این بزرگترین انقلاب در آمریکا چه زمانی اتفاق افتاد. واقعیت این است که دهه 60 و 70 جنبش فمنیستی نه یک حرکت "تدریجی" "بخردانه" بلکه یک حرکت انقلابی بود که بطور جهش وار سراسر اروپا و آمریکا را در بر گرفت. جنبش فمینیستی و مبارزه برای حقوق مدنی سیاهان خود بخشی از روندهای کلی تر انقلابی بود که در سراسر جهان جریان داشت. از جمله مبارزات آزادیبخش کشورهای جهان سوم و در راس آن مبارزه مردم ویتنام علیه امپریالیسم آمریکا و همجنین تحولات انقلابی گسترده در چین سوسیالیستی آنزمان. در جنبش فمینیستی دهه های 60 و 70 نیز کسانی بودند که سعی می کردند دورنما و آرزوهای زنان را پائین کشیده و آن را به درون کانال های امن و بی خطر حکومتی سرازیر کنند. اما موفق نشدند. انقلاب نیز به پیروزی کامل نرسید. اما دگرگون شدن وضعیت زنان دقیقا بدلیل آن بود که زنان "غیر ممکن ها" را طلب کردند و برایش مبارزه کردند. رفرم بدون آنکه طالبینش با جسارت و از پائین علیه قدرت مبارزه کنند، هرگز بدست نیامده و نخواهد آمد. اما میان رفرمی که با مبارزه ی ستمدیدگان بدست می آید با رفرمی که حاکمان برای تداوم سلطه ی خود از بالا به اجرا می گذارند، تفاوت کیفی موجود است.
تفاوت هست میان رفرمی که نتیجه مراحم و الطاف آیت الله هاست با رفرمی که نتیجه مبارزات انقلابی زنان است.
در حقیقت اگر اصلاحاتی به نفع زنان و یا سایر ستمدیدگان درهرجامعه ای انجام شده، در نتیجه انقلابات و مبارزات رادیکال از پائین بوده است . مبارزاتی که در فرآیندی پر پیچ و خم جهان را بجلو سوق داده است. مبارزات سیاهان و زنان در آمریکا در دهه 60 و 70 بر مبنای خواست های اصلاح طلبانه و رفرمیستی بوجود نیامد. در واقع امثال مارتین لوتر کینگ و خواسته های رفرمیستی او نبود که جنبش سیاهان را آفرید، این فمینیستهای رفرمیست نبودند که باعث و بانی اصلاحات در مورد مسایل زنان شدند، بلکه در اثر اوضاع انفجاری و مبارزات سهمگین و خونین سیاهان و زنان بود که دولت های سرمایه داری اروپا و آمریکا عقب نشستند و تن به اصلاحاتی دادند.

سخن پایانی

ما زنان کمونیست و رادیکال به مطالبات مینی مالیزه ی بخش رفرمیست جنبش زنان اعتراض نداریم. بلکه این دورنمای مینی مالیزه شده ی آنان است که سدی در مقابل پیشروی جنبش زنان علیه جمهوری اسلامی و برای حداقل حقوق آزادی و برابری است. افقها و چشم اندازهایی که ممکن بودن جهانی عاری از ستم و استثمار را نفی می کنند و مدام ما را که برای تحقق چنین جهانی مبارزه می کنیم به باد حمله می گیرند؛ با افقی که اینان جلو می گذارند حتی از تحقق همان مطالبات مینی مالیزه هم عاجز اتد.
اینان می خواهند سوار بر اسب پراگماتیسم، جنبه ی شورشگرانه ی جنبش زنان را خنثی کنند و آن را برای چک و چانه زدن با سرکوبگران و تعویض چند قانون ضد زن بسیج و سازماندهی کند. اینان می خواهند نقش لوتر کینگ و گاندی را در جنبش زنان ایران بازی کنند.
واقعیت این است که شکست انقلاب ایران، پاره ای خطاهای جنبش کمونیستی درقبال جنبش زنان و مهمتر از همه شکست انقلابات سوسیالیستی در شوروی و چین و تبلیغات گسترده امپریالیستها مبنی بر شکست کمونیسم، بسیاری از روشنفکران را در مورد دور نما و امکان تحقق انقلاب دچار شک و شبهه ساخته است. سطح توقعات آنان را پائین آورده است. در این چارچوبه است که ما با کسانی روبرو می شویم که برای رسیدن به افقشان، تمام تلاش خود را در عرصه تئوری و پراتیک بکار می برند تا به اصطلاح ثابت کنند که تنها راه رسیدن به برخی مطالبات زنان از طریق حک و اصلاح وضع موجود میسر خواهد بود.
اما در مقابل افق دیگری در مقابل روی ما قراردارد که می خواهد با تکیه بر جمعبندی از مبارزات صد سال گذشته زنان در ایران و بخصوص مبارزات سی سال گذشته و با تکیه بر پیشرو ترین مبارزات زنان در سطح جهان برای رهائی مبارزه کند. افقی که سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی را بعنوان عامل اصلی فرودستی زنان اولین قدم در راه رهائی زنان در دستور مبارزاتش قرار می دهد. افقی که بر تارکش نوشته شده تا زمانی که یک زن در دنیا تحت ستم باشد بواقع هیچکس آزاد نیست.
جنبش زنان در ایران برای پیشروی در جاده رهائی باید خود را بر پیشرفته ترین دستاوردها ی زنان در سطح جهان بخصوص تحولات عظیمی که در نتیجه انقلابات سوسیالیستی حاصل شد، متکی کند. واقعیت این است که انقلاب اکتبر 1917 در شوروی و انقلاب 1949 چین نقطه عزیمت نوینی در مسیررهایی زنان از خود بجای گذاشتند. برای اولین بار در تاریخ بشر در این انقلابات مسئله رهائی زنان بطور آگاهانه در دستور کار قرار گرفت.
در شوروی درست بعد از انقلاب حقوق زن و مرد در کلیه زمینه های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی برابر اعلام شد. کلیه حقوقی که در انقلاب های بورژوایی از زنان دریغ شده بود در شوروی بر آورده شد. هیچ دولت بورژوایی نتوانسته بود طی دهه ها یک صدم کاری که در انقلاب شوروی در اولین سال حکومت سوسیالیستی در رابطه با برابری زنان انجام پذیرفته بود را انجام دهد. تاریخ بشر و مشخصا جنبش رهائی زنان تا آن زمان چنین جهشی را بخود ندیده بود.
در چین سوسیالیستی ابعاد دگرگونی های اقتصادی ، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی در زندگی زنان تکان دهنده بود. سنن ارتجاعی و پوسیده مانند بستن پای نوزادان دختر که در چین شایع بود به کلی از میان برداشته شد. افکار کهنه و روابط سنتی در کل جامعه به چالش کشیده شد و زنان فعالانه و با حقوقی مساوی به دخالت گری در تمام عرصه های حیات جامعه پرداختند. اگر چه واضح است که ستم هزاران ساله بر علیه زنان نمی توانست در طی مدت کوتاهی از حیات سوسیالیسم در شوروی و چین از بین برود، اما تحولاتی که در موقعیت زنان در این دو کشور سوسیالیستی سابق انجام پذیرفت راه واقعی دست یابی زنان به رهائی را نشان داد.

امروزه بشریت برای گذر از بن بستی که جهان با آن روبرو شده نیازمند آن است که با جمعبندی نقادانه از تجارب مثبت و منفی انقلابات قرن بیستم راه را برای برپایی جوامعی انقلابی تر و شکوفاتر و دیرپاترباز کند. فعالین جنبش زنان بیش از هر دوره ای نیاز دارند که در گیر این پروسه شوند تا افق و جهان بینی خود را روشنتر، علمی تر، عمیقتر و انقلابی تر از هر زمان جلو گذارند. اینجاست که انتخاب چهان بینی و فلسفه انقلابی و مبارزه برای تر و تازه کردن آن مقابل روی ما قرار می گیرد. اینجاست که باید فعالانه به بحث حول ییشرفته ترین تئوریهای علمی و کمونیستی در مورد مسئله زن دامن زنیم و در صف مقدم رهائی بشریت قرار گیریم.

Leila-parnian@hotmail.com

منابع:
1- سرنوشت مدرسه فمنیستی / مهرانگیزکار
2- «امید» و« آرمانشهر» در فمنیسم عمل گرا/ جلوه جواهری
3- «تاملی بر چالش ماه» گذار از جذم اندیشی/ علی میرسپاسی
4- نقد فمنیست های عمل گرا به مدل «آرمانشهر فرآیند» دیویی / جلوه جواهری
5- «آرمانشهر فرآیند»: آرمانشهر فمنیسم عمل گرا/ جلوه جواهری
6- عمل گرائی نقدی بر فلسفه های کلان محور/ جلوه جواهری
7- همانجا
8- کتاب:شانس، عشق و منطق/ چارلز اس پییرس
9- عمل گرایی نقدی بر فلفسه های کلان محور/ جلوه جواهری
10- کتاب: مدرسه و جامعه/ جان دیویی
11- اخلاق دمکراتیک، پراگماتیسم و جنبش یک میلیون امضا/ گفتگو با دکترعلی میرسپاسی / کاوه مظفری
12- کتاب: اصول روانشناسی / ویلیام جیمز
برای مطالعه بیشتر به این منابع رجوع کنید:
1- کتاب: مدخلی بر علم انقلاب/ لنی ولف
2- کتاب: ماتریالیسم و امپریو-کریتیسیسم / لنین
3- کتاب: پراگماتیسم فلسفه امپریالیستی / هری ولز
4- چهار رساله فلسفی مائوتسه دون
موقعیت و جایگاه زنان در احزاب سیاسی



براساس سخنرانی ایراد شده در سمینار کارزار زنان بمناسبت 8 مارس 2009

گلاویژ حسینی

بجاست که در همین جا صمیمانه ترین تبریکات خود را بمناسبت 8 مارس روز جهانی زن به شما حاضرین در این سمینار و به تمامی زنان و مردان آزاده و مبارز عرض نمایم.

بحث موقعیت و جایگاه زنان در احزاب سیاسی مدتهاست ذهن من را بخود مشغول کرده و یقین دارم که برای پیشروی در مبارزات جنبش زنان و معطوف کردن زنان و مردان آزادیخواه به مبارزه ای پیگیر بر علیه ستم جنسیتی، ضروری و مهم است. در واقع طرح این بحث از دیدگاه فمنیستی می تواند به توهمات آن عده از انسانها که با حضور و فعالیت خود در احزاب سیاسی امید رهایی زنان را نوید می دهند، برخورد کرده و به عمق واقعیتهای درون احزاب سیاسی چپ یپردازد. برای شروع این بحث، ضروری است که به گذشته ای نه چندان دور، به دوران قیام ایران و نقش زنان درآن مرحله حساس و تاریخی مروری داشته باشیم.

در سال 1357 مردم ایران در یک خیزش همگانی به آرزوی دستیابی به آینده ای آزاد و برابر و شایسته انسانی، حکومت پادشاهی را سرنگون کردند. نتیجه این قیام و دلایل شکست آن دربحث امروز نمی گنجد. همه می دانیم که مدتی کوتاه بعد از سرنگونی شاه و بقدرت رسیدن رژیم جمهوری اسلامی، کوچکترین صدای اعتراض و عدالتخواهی و دگراندیشی به اسم انقلاب سرکوب شد و ایران به زندان بزرگی برای توده های مردم و بخصوص برای زنان تبدیل گردید.

زنان در جریان قیام سال 57 شرکت گسترده ای داشتند واین روندی بود که پیش از قیام شروع شده و بعد از آن هم ادامه داشت. دخالت ، شرکت و حضور اجتماعی زنان در جنبشهای وسیع توده ای، از مجموعه دلایلی بود که زنان را به وزنه ای غیر قابل انکار در معادلات سیاسی تبدیل کرد که خود در رشد سیاسی و آگاهگری آنان هم تاثیر بسزایی داشت. حضور زنان در عرصه سیاسی جامعه ایران یک حرکت اتفاقی و تصادفی نبود، بلکه ناشی از یک نیاز بود، نیاز به تغییرو دگرگونی در سیستم نابرابر جامعه که راه برون رفتی نداشت. اگر ادعا کنیم که شرکت زنان در قیام سال 57 در راستای شکوفایی جنبش زنان و به هدف مطرح کردن خواستها و مطالبات این جنبش بود، به احتمال زیاد اغراق آمیز بنظر خواهد رسید. به این معنا هدف از دخالت و حضور فعال زنان بیشتر ادا کردن سهمی برای تغییرات بنیادی در ساختار جامعه و نه الزاما برای تعیین تکلیف نهایی با ساختار فکری مردسالاری نسبت به زنان بود، بلکه اساسا همراهی و همرزمی با موج وسیع اعتراضات مردم به هدف برچیدن سیستمی بود که بتواند به فلاکت و وضع نابسامان توده های وسیع مردم خاتمه ببخشد و در برچیده کردن سرکوب و اختناق و فقر اقتصادی همراه کاروان عظیم انقلابیون ایران مبارزه کنند.

ما به آن نسل از زنان فعال، که هدف دخالتگری در تحولات جامعه را داشته، تعلق داریم. در این مبارزه مشترک، ما پابپای مردان در تمام عرصه های مبارزاتی همراه بودیم. در مبارزات مخفی و علنی، در زندان و شکنجه و در پای چوبه دار و در کردستان هم با شرکت وسیع خود در مبارزات انقلابی خلق کرد و مبارزه مسلحانه ، ظاهر شدیم.

مردم ایران اعم از زن و مرد برای مدتی کوتاه آزادی بیان ، مطبوعات و تجمعات سیاسی را لمس کردند و تاثیرآن را در زندگی روزانه خود مشاهده کردند. اگر چه آزادی محصول قیام ایران کوتاه و گذرا بود ولی تاثیر آنچنان عمیقی در جامعه برجای گذاشت که هنوز و بعد از 3 دهه این تاثیرات را در صدای اعتراض و نارضایتی توده های مردم و در جنبشهای اجتماعی می توان مشاهده کرد. مهمترین تاثیرات قیام 57، در آزاد کردن نیرو و شکل دادن به گرایشات مختلف درون جامعه، در قالب تشکلها و بوجود آمدن سازمانها و احزاب متنوع و همچنین نقش روشنفکران و بالا رفتن سطح آگاهی و دانش سیاسی در فضای آزاد و همچنین اعتماد بنفس پیدا کردن توده های وسیع مردم به توان خود در بوجود آوردن تغییرات بنیادی را میتوان مشاهده کرد. در این میان زنان هم به آن درجه از آگاهی و رشد سیاسی خود رسیده بودند که توان بازنگری به وضعیت ویژه خویش را داشته باشند. حکومت شاه سرنگون شد، ولی مطالبات و خواستهای زنان هنوز مطرح نشده بود. در واقع یک ضرورت و نیاز تاریخی برای تغییرات اساسی، زنان را بیش از هر زمانی به ادامه مبارزه و برای نیل به رسیدن خواستهای خود تشویق میکرد. دوران کوتاه آزادی زمان مناسبی برای عرض اندام سازمانها و احزاب و همزمان برای پیدا کردن هویت واقعی زنان بود. وقت آن رسیده بود که زنان از خود و خواستها و مطالبات خود سخن بگویند و سهم خود را از قیام و براندازی حکومت بخواهند.

روی آوری زنان به سازمانها و احزاب و مخصوصا کومه له که بعدها به سازمان محلی حزب کمونیست ایران تبدیل شد، دقیقا برای رسیدن به این هدف بود که مبارزات خود را در درون تشکلهای متفاوتی و بسته به گرایشات اجتماعی ادامه دهند. یک انتخاب تاریخی و سرنوشت ساز برای حضوری فعال در عرصه اجتماعی و سیاسی خواست این قشر از زنان بود. این دقیقا بر خلاف ادعاهایی است که بعضی از احزاب وانمود می کنند که در نتیجه سیاست درست و فراخوان آنها بود که زنان به مبارزه و سیاست روی آورده اند. برخوردی کاملا مردسالارانه و تحقیرآمیز نسبت به زنان است، پنداری زنان به تشخیص و امر و نهی کردن مردان حرکت و مبارزه می کنند یا گویا خود فاقد تشخیص هر نوع موضعگیری هستند. دوران قیام در ایران و حضور وسیع زنان خود سندی برای خنثی کردن این ادعاست، زیرا در آن زمان هر زنی بنا بر تشخیص و تمایلات سیاسی خود در این مبارزه همگانی شرکت کرده، و اثبات کرد که مانند عضوی از جامعه و انسانی برابر، دخالتگر میباشد.

دوران جدیدی از مبارزات در ایران و هم چنین در کردستان بعنوان بخشی از کل جامعه ایران که مردم آن از ستم ملی در رنج و آزار بودند ، آغاز شد. سازمانهای چپ بویژه کومه له، که به برابری زن و مرد معتقد بودند و به حق در فراهم کردن شرایط مطلوب برای فعالیت زنان در درون تشکیلاتهای خود نقش تعیین کننده ای داشتند، اما جذب قشری وسیع از زنان و شرایط مطلوب قطعا به معنای زدودن افکار و بینش مردسالاری نبود. معتقد بودن به برابری زن و مرد در برنامه، اساسنامه ها و اسنادهای مدون تشکیلاتی تنها ظاهر قضیه بود چرا که در عمل بازده مطلوبی نداشت و کماکان هنوز و 30 سال بعد از قیام ایران زنان هیچگاه جایگاه واقعی خود را بمثابه انسانی برابر با مردان در درون این احزاب چپ نیافته اند. در واقع نه در دوران قیام و نه بعد از آن برای پرداختن به مسایل و خواستهای زنان و مبارزه علیه ستم جنسیتی، اقدامی جدی نشده و اساسا رهایی زنان از قید و بند افکار ضد بشری مردسالاری ملکه ذهن نه تنها مردان بلکه حتی خود زنان هم نبود. اگرحتی در دوران و یا بعد از قیام سخنی از خواستهای زنان خیلی کمرنگ و یا خجالتی در لابلای خواستهای عمومی مردم بمیان می آمد، بدلیل در حاشیه بودن و موقعیت درجه 2 داشتن زنان در جامعه ، پرداختن به این امر هم به بعد از پیروزی کامل موکول میشد.

این نوع دیدگاه در درون کومه له هم دقیقا به همین شیوه عمل می کرد و آن بستگی به استراتژی و افق تشکیلات داشت. کومه له خود را سازمانی سراسری در سطح ایران میدانست و همزمان درگیر مبارزه ای توده ای و مسلحانه در کردستان بود. در واقع بیشترین فعالیت این سازمان معطوف به کردستان بود. طبیعتا پرداختن به مساله زنان هم به بعد از پیروزی و رسیدن به هدف نهایی موکول میشد. متاسفانه در مقابل هم زنان فعال و پیشرو، اساسا به خواستهای مستقل خودشان به عنوان امری مهم و تاریخ سازحساسیتی نداشتند و حتی در شرایط متفاوت و بغرنجی خواستهای مستقل خود را به حاشیه میراندند و این بحث که فعلا باید مسائل اساسی تر و مهمتری را حل کنیم و بعد به موضوع زن بپردازیم و یا اینکه خواستهای مستقل زنان را باید در شرایط آرام و بی تنش سیاسی مطرح کرد، در عرصه رشد و پیشرویهای زنان سنگ اندازی میکرد. بطور عام خصوصیات مشترک تمامی احزاب و سازمانهایی که در تئوری و در اسناد مدون شده سازمانی به برابری زن و مرد معتقد بودند، در این مورد یکسان بودند. همزمان سطح آگاهی و دانش فمنیستی زنان هم تقریبا نازل بوده و و نمی توانستند روی خواستهای مشخص خود اصرار کنند و اساسا چنین شرایطی برای مطرح کردن مطالبات زنان در مبارزه با ستم جنسیتی مهیا نشد و کماکان نشده است.

فقدان دانش فمنیستی مهمترین دلیلی بود که فعالان زن تحت ایدئولوژی و جهان بینی کومه له خواستهای زنانه خود را قربانی امری دیگر نمایند. واقف بودن به این امر که مردسالاری تنها یک دیدگاه و نظریه نیست ، بلکه نظام و سیستمی است که در تمام عرصه های زندگی ، فکری و سیاسی و دیدگاهی ریشه عمیقی دارد، اراده گرایانه نبوده و نیست و مسلح شدن به این دانش سیاسی نیاز به یک تحول فکری عظیمی در میان کل جامعه و بالاخص فعالین احزابی دارد که وعده دستیابی به جامعه ای عاری از تبعیض و نابرابری را داده اند. مهمترین اقدام در جهت تحول فکری دقیقا با درک و شناخت کامل از ریشه های ستم جنسیتی همراه است.

بقدمت مالکیت خصوصی بر ابزارتولید، ستم جنسی ظهور کرده است و کماکان و با شدت هر چه بیشتری در جوامع مختلف و بدرجات متفاوتی عمل می کند. روند یک قیام و تحول چند ماهه و حتی یک ساله برای جامعه ای که دیدگاههای مردسالارانه و تبعیض آمیز و نابرابر نسبت زن در تمام تارو پود آن تنیده است، نمی تواند بمعنای پایان دادن به ستم جنسیتی باشد. مبارزه کردن با این افکار مبارزه ای سخت و طولانی است، که باید آگاهانه و با درک صحیحی از چگونگی اشکال ستم جنسیتی برای زدودن آن کار کرد، کاری روشنگرانه، آگاهانه، نظری و به نقد کشیدن کلیه مناسبات نابرابر و تبعیض آمیز برعلیه زنان را می طلبد

پذیرش لفظی و تئوریک برابری زن و مرد کافی نبوده و نیست، که در نهایت همان سیاست بی توجهی و بی عملی را در برابر مسئله زن و ستم جنسیتی پیشه کردند و همزمان در مبارزه کردن با چهارچوبهای فکری مردسالاری حاکم بر جامعه بطور عام و در درون تشکلهای چپ بطور خاص، که یکی از پیش شرطهای پیروزی و غلبه در مبارزه با نابرابریهای اجتماعی و ستم بر زنان است، کوتاهی فراوانی کردند. زنان هم در احزاب و از جمله در راستای تحقق بخشیدن منافع سازمانی خواستهای زنانه خود را فراموش کرده و در واقع در درون آن حل شدند.

در شرایط کردستان مبارزه ای در جریان بود، مبارزه توده ای که با زندگی روزانه مردم عجین شده بود. با توجه به فرهنگ عشیرتی و ارتجاعی زن ستیزی رایج در جامعه و عدم استقلال اقتصادی و بالا بودن درجه بیسوادی آنها ، حتی شرکت کردن در مبارزه را برای زنان دشوار کرده بود. آزادی و استقلال نسبی که به نسبت برای زنان بیشتر نقاط ایران وجود داشت، ولی همزمان زنان در جامعه کردستان ، از فشار محدودیتهای خانوادگی و فرهنگی آزار میدیدند و به مانعی سر راه مبارزاتی آنها تبدیل شده بود.

با این وصف موج وسیعی از زنان در کردستان با درک و آگاهی به نیاز در تغییر بوجود آوردن، بهدف دخالت در تحولات جامعه، به میدان مبارزاتی گام گذاشته و با شرکت خود در دوران قیام و سپس در جنبش انقلابی و جنبش مسلحانه خلق کرد از هیچ تلاش و کوششی برای به اثبات رساندن شایستگی خود در انجام دادن کارهایی که تنها در خور مردان بود، دریغ نورزیدند. بزعم زنده بودن جنبش انقلابی، جو و فضای کردستان به نسبت سایر نقاط ایران از ویژگی خاصی برخوردار بود و به قول مردم در آن دوران کردستان آخرین سنگر انقلاب بود که به راحتی برای رژیم قابل فتح نبود. فعالیت سیاسی و آزاد در کردستان به نسبت سایر نقاط ایران عمر طولانی تری داشت.

زنان از فعالین شوراها و جمعیتهای مختلف در شهرهای کردستان بودند. در راهپیمایی تاریخی کوچ مریوان شرکت فوق العاده وسیعی داشتند. این حرکت نوین از جانب زنان در جامعه کردستان، حاصل مبارزه فرد فرد آنها در محیط خانوادگی و در جامعه با فرهنگ مردسالارانه بود. وظایف اصلی زنان از جمله سرویس دادن به مردان جنگجو و کارهای پشت جبهه و تدارکاتی بود. لباس شستن رفقای مرد افتخار آمیز تلقی میشد و زنان این کار را از صمیم قلب انجام میدادند، چون این کار را خدمت به انقلاب میدانستند. در واقع علیرغم نیت قلبی زنان در انجام این نوع کارهای «انقلابی»، ناخودآگاه و صرفا از خصلت زنانه بودن وظایفی نشات میگیرد که در این سیستم فکری و ساختار مردسالاری بر زن تحمیل شده است.

شرایط سیاسی و تاریخی در کردستان و مبارزات جاری، ازجانب احزاب شکل گرفته با گرایشهای مختلف که در کردستان نفوذ زیادی داشتند، جامعه را بشدت تحزبی کرده و بالاجبار زنان هم برای ادامه مبارزات خود از این نرم جامعه پیروی کردند.

روی آوری زنان به تشکلهای سیاسی و شرکت در مبارزه مسلحانه نقطه عطفی در تاریخ مبارزاتی زنان کردستان بشمار میرود، که آن هم به معدود سازمانهایی محدود میشد که در بیان و گفتار و اسناد تشکیلاتی و عملکرد کادرهایشان باور به برابری زن و مرد را تبلیغ میکردند، که همچنین نمایانگر دوران نوینی بود و در مقابل برای سازمانهای سیاسی هم که همگی تشکیلاتی کاملا مردانه و بشدت مردسالار بودند، با پدیده حضور زنان در صف مبارزاتی یکسانی روبرو شده بودند.

من خودم جزو آن دسته از زنان هستم ، در اوایل تمام سعی ما براین بود که تمام کردار، رفتار و حتی لباسهایمان مردانه باشد، تا بلکه پذیرش ما هم سریعتر میسر شود، ولی نه به این معنا که گویا ما آگاهانه و با تصمیم قبلی خصوصیاتی خودساخته را در خود بوجود آورده بودیم، بلکه دقیقا از خصلت و از موقعیت فرودست ما در جامعه نشات میگرفت. تمام تلاشمان این بود که با جسارت و پیگیری فعالیتهای محول شده خود را انجام دهیم. مطلقا ترس به خود راه نداده و در انجام سخترین کارها پیشقدم باشیم. برای نمونه اگر برای ساختمان سازی هرکس 1 بلوک حمل میکرد ما 2 بلوک حمل می کردیم و در سخترین ساعت شب به پست نگهبانی می رفتیم. از لحاظ پوشش هم دقیقا لباسی مردانه بر تن داشته و هم سنگینترین اسلحه را حمل میکردیم. خفه کردن خصوصیات زنانه و انجام دادن هرکاری به شیوه مردانه تاکتیک ما بود. تنها خصوصیات زنانه ما در اوایل و بدو شروع فعالیتهایمان، داشتن روسری بود. اگر چه قراری بر داشتن روسری رسما وجود نداشت ، ولی با توجه به اینکه ما از سال 59 ببعد شهرهای کردستان را ترک و در دهات مشغول انجام وظیفه بودیم ، رعایت فرهنگ جاری، برای ما حکم احترام به عقاید توده های مردم را در برداشت . دیری نپایید که روسری را برداشتیم ولی این بار هم قراری صادر نشد. دلیل دیگری دال بر این تغییر بود، اینکه در سالهای 59 و 60 اوج هجوم نیروهای رژیم جمهوری اسلامی برای آزادسازی کردستان از "شر ضدانقلابیون" بود و جامعه جو و فضای کاملا سیاسی و متشنج داشت و هر روز آبستن حوادث بود. حوادثی که به اتخاذ سیاستهای رادیکال در جهت دفاع از منافع اکثریت جامعه و بخصوص توده های زحمتکش نیاز فوری داشت. پیشرویها در رشد سیاسی جامعه قابل مشاهده بود. به همان میزان هم زنان آگاهتر شده و در مسیر مبارزاتی خود به تغییرات و پیشروی عاجل نیاز داشتند و می بایست این بالانس میان پیشرویهای جنبش اعتراضی درون جامعه و خواستهای زنان برقرار میشد. برداشتن روسری یک ضرورت و یک گام به پیش بود. جنبش رادیکال توده ای و به انقیاد کشیدن زنان زیر حجاب همخوانی نداشتند. همزمان برای اولین بار در تاریخ مبارزاتی کردستان یک گروه از زنان در سال 1361 و در تشکیلات کومه له مسلح شدند و برای تبلیغ و ترویج و سخنرانی به درون مساجد ، محلی که اکیدا ورود برای زنان ممنوع بود، راه یافتند. افکار عقب افتاده و فرهنگ ارتجاعی بشدت به عقب رانده شد و این پیشروی قابل توجهی در مبارزات زنان و قبول کردن این تغییرات مبنی بر برحق بودن حضور آنها در صحنه مبارزه توده ای در کردستان بود. حضور و وجود زنان در مبارزه بر افکار عقب افتاده تحمیل و پیروز شد. افکار عمومی از حضور زنان شیردل و جسور مثل یک "مرد" نام می بردند و بعد از اندک زمانی با احترام خاصی به این زنان "مرد" صفت برخورد میکردند. پیامهای کومه له برای توده های مردم در رابطه با حضور زنان در مبارزه تنها به شعار زن و مرد برابرند و آنها نیمی از جامعه هستند، مختص میشد. ریشه یابی و علل ستم جنسیتی بر زنان هیچگاه در اولویت کارهای سیاسی و آموزشی نبود و خود زنان هم از این کمبود رنج میبردند و نتوانستند به آن سطح از آگاهی دست یابند که بر خواستها و مطالبات خود و برقراری برابری با مردان همرزم خود اصرار ورزند.

با توجه به عدم آگاهی بر عمق ستم جنسیتی و برسمیت شناختن آن بعنوان ستمی مضاعف بر زنان در درون تشکیلات در ارتباط با کادر پروری در میان زنان کوتاهی فراوانی میشد و میشود. من شخصا بیاد ندارم که در این مورد و مواردی مشابه آن جلسات و سمیناری به قصد آموزش درون تشکیلاتی و آگاه کردن مردان و زنان به مبارزه علیه ستم جنسیتی در جریان بوده باشد. در مناطقی در کردستان حتی ورود زنان به مقرات تشکیلاتی ممنوع بود و برای ما زنان هم عمق ماجرا و تبعیض رایج جای اعتراض نبود. سیستمی که بر اساس تبعیض جنسی بر کل تشکیلات حاکم بود، ما زنان را هم در خود حل کرده و تا اندازه ای به آن عادت کرده بودیم، چون اساسا به هدف طرح و برآورد شدن خواستهای خودمان در میدان مبارزه نبوده، بلکه با خواستها و مطالبات کل تشکیلات عجین شده بودیم که بعضا با منافع زنان مغایرت داشت. اگر به ما تذکر می دادند که بعد از حمام کردن به مقرات عمومی نرویم، بدون اعتراض به قراری مکتوب نشده گردن گذاشته و توان برخورد کردن به این بینش عقب افتاده را هم نداشتیم.

زنان در مقابل کتک خوردن از دست شوهرانشان سکوت اختیار کرده و در واقع آزار جسم و روح خود را در ازای حفظ کردن اعتبار سیاسی مردان تقبل می کردند. آزار و عذاب این دسته از زنان درون تشکیلات بمراتب شدیدتر از درد و آزار زنانی بود که در جامعه ای متعارف تبعیض و اهانت نسبت به زبان از لحاظ قانونی و فرهنگی کاملا مشروعیت دارد، چرا که تناقض حرف و عمل در خصوص برابری زن و مرد فشارها را بمراتب دردناکتر کرده و میکند. تناقضی بین معترض بودن و سکوت در مقابل خشونت و ادعای معتقد بودن به برابری و عملکردی مخالف داشتن بر وجود زنان سنگینی میکرد. در انظار عموم از آزادی و برابری سخنرایی کردن ولی در زندگی خصوصی با خشونت و تعصب و سختگیریهای مردانه برخورد کردن، روی افکار زنانی که به امید دستیابی به دنیایی برابر، راه مبارزه را انتخاب کرده بودند، نزاع و تناقضی بی انتها را بوجود میآورد. برخوردهای اخلاقی، بدگمانی و تعصبات عقب افتاده همراه با سکوت کردن این شرایط را صد چندان دشوارتر کرده بود. خودکشی دختر جوانی که خارج از ازدواج حامله شده بود، مردی که می خواست زن مورد علاقه خود را ببوسد و از ترس رسوایی دست به خودکشی زد، در پرونده سیاه دیدگاهها و فرهنگ مردسالاری درون تشکیلاتی هیچگاه فراموش نخواهند شد.

مکانیزمهای ارتقاء و کادر پروری زنان در درون تشکیلات بشدت کند و گاها وجود نداشت. مجموعا تعداد عضوهای زن خیلی محدود بودند. مراحل عضوگیری برای زنان احتیاج به گذشتن از هفت خان رستم را داشت که معمولا با پروسه پیش عضوی شروع میشد. گاها این دوران خارج از حد معمول طول می کشید که طرف فراموش میکرد که در چه تاریخی این پروسه آغاز شده است. شرایط شرکت در کنگره ها هم برای زنان زیاد خوش آیند نبود، چرا که تعداد شرکت کنندگان زن خارج از حد تصور محدود بود. زنان برای کاندید کردن خود بعنوان نماینده کنگره کاملا آزاد بودند، ولی متاسفانه خیلی کم حد نصاب رای را بدست می آوردند. امکانات آموزشی منجمله کلاسهای اقتصاد و دانش مارکسیستی موجود بود، ولی با شرکت تقریبا 95 درصد مردان و همزمان و به میزان فوق العاده محدودی زنان برگزار میشد. نحوه انتخاب زنان هم در این موارد محدود بیشتر در روابط محفلی و یا بعضا از میان همسران کمیته مرکزی انجام میشد. از نظر آن دسته از زنان که جزئی از سیستم تفکر مردسالاری در درون تشکیلات هستند، زنان را مورد شماتت قرار داده که گویا امکانات مساوی برای زن و مرد در رابطه با شرکت در سیستم آموزش سیاسی بهدف کادر پروری در درون تشکیلات وجود داشته، ولی زنان خود نخواسته اند وقت خود را صرف این نوع فعالیت نظری کنند. فرض کنیم این نظریه درست باشد، ولی در واقع این هم نتیجه سبک کار نابرابر با تفکر مردسالاری درسازمان دادن زنان است که آنها را چنان مشغول کارهای خدماتی و جانبی کرده اند که به وضع موجود قانع بوده و برای رهایی خود تلاشی نکرده اند.

مکانیزم ویژه در جهت آموزش و تکیه کردن بر دانش فمنیستی و مبارزه علیه تمامی وجوه مشخصه ستم جنسیتی برای همه اعم از زن و مرد اساسا غایب بود و کماکان هم قابل مشاهده نیست. در نتیجه این کوتاهی و غفلت ورزیدن، بیشترین صدمه را به زنان زد، چون در خیلی موارد خود زنان بدلیل ناآگاهی از ریشه های فرودستی و تبعیض علیه خود، بعنوان عنصری خنثی و یا با دیدگاههای مردسالارانه به همجنسان خود برخورد می کردند.

زنان هیچگاه مسئول ارگانهای تشکیلاتی نشدند و بعدها و بمرور که حضور زنان در کومه له عادی تر شد، در سازماندهی تشکیلاتی زنان به درجه ای از رشد رسیدند، مسئول آشپزخانه و تدارکات.

در عالم واقع چه در گذشته و چه درحال حاضر، زنان بیشتر نقش سربازان پیاده و گمنام برای ارتقاء یافتن مردان را در هرم قدرت داشتند. اداره زندگی و بچه داری و انجام کار تشکیلاتی، از وظایف زنان بود و مردان بیشتر نقش مردانه خود را در سیاست و بعضا رهبری کردن ایفا میکردند. علیرغم محدودیتهای فکری و سیاسی و نبودن آگاهی کامل از ضرورت نقش زنان در مبارزه و امکان فراهم نکردن رشد سیاسی و تشکیلاتی برای آنها، حاملگی زنان را هم توجیه انفعال قلمداد میکردند. در هنگام شدت یافتن جنگ و بمبارانهای دشمن و انتقال بچه ها به مکانهای امن، تنها این وظیفه مادران بود که از بچه های خود نگهداری کنند و بعنوان انسانهای ضعیف میبایست از محل جنگ دور میشدند و در واقع در چنان اوضاع و احوال بحرانی نه تنها روی نیروی زنان زیاد حساب نمی کردند ، بلکه بیشتر آنها را بعنوان انسانهای سربار و دست وپاگیر به جای دور از مناطق جنگی و بحرانی منتقل میکردند.

بیشتر از 2 دهه طول کشید که زنان به شکل کاملا محدودی به رهبری تشکیلات دست یافتند. ولی هیچگاه در عمل نقش کلیدی پیدا نکرده و بمعنای واقعی قابل اتکا نبودند. راه یافتن زنان به رهبری تشکیلات حزب کمونیست بیشتر حالتی فرمایشی داشت که مبادا از جانب دیدگاههای هوشیار و حساس جامعه بدلیل عدم حضور زنان، با توجه به ادعاهای خود مورد شماتت قرار گیرند. تمام مشورت و همفکریها بطرقی غیر رسمی بین مردان انجام میشد و جلسات رسمی کمیته مرکزی تنها ظاهر قضیه بوده و است، و زنان در این جلسات با تصمیم های از قبل تعیین شده روبرو می شدند، شرایطی که دقیقا در زمان حال هم به همان شیوه عمل می کند.

احزاب چپ و از جمله حزب کمونیست ایران با توجه با درک سطحی کل تشکیلات از ستم کشی زنان، کوتاهی کردن به جنبشی آگاهگرانه در مورد علل و ریشه های ستم بر زنان و اساسا برسمیت نشناختن ستم جنسی، تاثیر مخربی روی خود زنان در درون تشکیلات گذاشته است. به جای کادر پروری و آموزش سیاسی کل تشکیلات به نسبت ارزش و اهمیت مبارزه زنان، از آنان انسانهای سرخورده ، ناامید از کار حزبی بدلیل نداشتن جایگاه واقعی خود، صف تشکیلات را به میزان وسیعی ترک کردند. زنان فعال کنونی در تشکیلات غیر از چند نفر محدودی، اکثرا به انسانهای سکتاریست و متعصب به نسبت منافع تشکیلاتی تبدیل شده اند، که حساسیت لازم را به نسبت مبارزه با ستم کشی زنان را ندارند و بشدت جذب اولویتهای سیاسی، تشکیلاتی شده و به بخشی از سیستم و ساختار حزبی در کوتاهی کردن به مبارزه و جنبش زنان تبدیل گشته اند. صدای ضعیف و مبارزات درونی آنان هم متاسفانه در میان صدای بلند سیاستهای مردانه گیرایی و شنوایی ندارد، چرا که با توجه به اعتماد کاملا غیر منطقی خود به مردان و اعتقاد "راسخ آنان به کمونیسم و برابری" حرف آخر را بعهده آنان گذاشته و اولویتهای کار سیاسی خود را صرفا شرکت در مبارزه طبقاتی میدانند.

به همان میزان که افکار و دیدگاههای عقب مانده و مردسالارانه در جامعه موجود است ، دقیقا در احزاب هم بازده عملی مشابهی دارد. سازمان دادن در کارهای تدارکاتی و خدماتی و در حاشیه قرار داشتن زنان و خواستها و مطالباتشان و در واقع جنس درجه دوم بودن بیانگر تولید و بازتولید افکار مردسالارانه و زنده نگه داشتن ستم جنسیتی حتی در میان احزاب چپ میباشد.

ارزیابی از موقعیت و جایگاه زنان در تشکیلات ابدا در آن دوران برای ما قابل فهم نبود، برعکس شرایط مهیا شده برای ادامه مبارزه در کنار مردان همرزم برای ما، مساوی با آرزو و آرمانهایمان بوده و حتی آن محیط را نمونه ای از یک جامعه سوسیالیستی میدانستیم و خود را مفتخر و رها می دیدیم. ولی از همان ابتدا درک غلط ما از رهایی زن ضربه های خود را برما وارد کرد. ولی اکنون با توجه به آگاهی بر دانش فمنیستی و ریشه های فرودستی زنان، توان بازنگری عمیقی به گذشته را داشته و با دید بازتر و آگاهانه تری به اشتباه بودن درک خود میرسیم . بی شک رشد سیاسی تک تک زنان و آگاهی به ستم جنسیتی، مدیون رشد جنبش فمنیستی در سراسر دنیاست که به رشد مبارزات زنان و همچنین عمیق کردن دیدگاه مسلط بر مبارزه علیه فرودستی زنان و افکار مردسالاری کمک شایانی کرده است.

بطور کلی زنان در تاریخ خیلی دیرتر از مردان وارد فضای سیاسی شده اند و این ویژگی انرژی خاصی طلب میکند. زنان بدلیل ستم مضاعفی که بر آنان اعمال میشود احتیاج به تقلای بیشتری و طولانیتری در مبارزه به نسبت مردان را داشته و دارند. مبارزه ای دو جانبه ، همزمان و موازی باهم. مبارزه با دشمن و مبارزه با دیدگاههای تبعیض آمیز و مردسالارانه که دشمن اصلی آزادی و برابری زن و مرد میباشد. برای یک زن سوسیالیست و چپ رادیکال تنها شرکت کردن در مبارزه طبقاتی و تشکل یافته نه تنها کافی، بلکه کامل نیست. فعالیتی آگاهانه و همه جانبه در خدمت رسیدن به پیروزی، ملزم مبارزه ای پیگیرانه و قاطعانه با کلیه وجوه دیدگاه و عملکردهای سیستم تبعیض و نابرابری و مردسالاری است، همزمان میزان خودآگاهی و دانش فمنیستی تک تک انسانها به ستم جنسیتی از نکات بارز تشخیص درست این مبارزه است که سلاح موفقیتها و پیشرویهای مبارزه ای است ، که در درون خانواده و و جامعه و حتی تشکیلاتهای سیاسی، مکانیزم عملی این دیدگاه به روشنی قابل رویت میباشد.

ولی آیا این مبارزات فردی بدون پشتوانه فکری و بدون تشکل یابی بجایی میرسد ؟ پاسخ به این سوال بغرنج و پیچیده نیست. به همان میزان که مبارزه برای آزادی و برابری یک جامعه ملزم متشکل شدن است، مبارزه با سیستم مردسالاری هم به کاری متحد و آگاهگرانه و سازمان یافته نیاز دارد.

حزب کمونیست ایران، پیروزی کامل در انقلاب را در گرو رابطه ای تنگاتنگ بین مبارزه طبقاتی و مبارزه جهت رهایی زنان را فراموش کرده و برای نمونه به یک جنبش ویژه بیش از حد تکیه می کنند و در نتیجه برنامه های حزبی را در اولویت قرار میدهند که با برنامه های زنان که مبنی بر به چالش کشیدن ستم جنسیتی است، هماهنگی ندارد و برنامه هموار کردن و رسیدن به برابری زن و مرد به حاشیه افتاده و یا بیشتر اوقات فراموش میشود. مساله زنان بخشی جدایی ناپذیر از مساله اجتماعی است، ولی تجربه نشان داده که مسائل زنان معمولا در حاشیه سیاستهای احزاب مطرح میشوند و به دستاوردهای خیلی بزرگترمثل دمکراسی و تغییر ساختارهای قدرت و سیاسی که هدف آنها بوده ، معطوف شده اند.

در مواردی که طرح مسائل زنان و موضع گیری سیاسی در قبال شرایط ویژه و ضرورت تشکیلاتی و سیاسی، بعنوان مثال در مصادف با روز جهانی زن و یا در بهترین حالت ارزیابی از فرودستی زنان در جامعه میباشد. افشاگری در مورد ستم بر زنان در جامعه به وفور در اطلاعیه و مناسبتهای گوناگون بچشم میخورد که بیشتر در این موارد از مسئله زنان استفاده ابزاری برای افشاگری بر علیه دولتهای حاکمه میشود و عموما فاقد راهکارها و نقشه عمل و حضور و دخالت فعال احزاب در بطن مبارزات جاری زنان میباشد.

برخورد مردسالارانه و تبعیض آمیز در درون احزاب سیاسی دقیقا به شیوه ای دیگری به نسبت جامعه بر علیه زنان عمل می کند. خشونت خانوادگی و جامعه و خشونتهای فیزیکی در این احزاب کمتر است، ولی خشونت سیاسی عمل می کند. به این معنا در برخورد تشکیلاتی به اعضا در بین زن و مرد تفاوت قائل میشوند. به نسبت زنان برخورد تندتری و به نسبت مردان برخورد ملایمتری اعمال میشود.

فرودستی زنان حتی در درون تشکیلاتهای چپ به شیوه ای خارج از تصور خود را نشان میدهد، انتقادات و اعتراضات مردانه در فضای دموکراسی مطرح میشود ولی انتقادات و اعتراضات زنان با سرکوب و تعلیق از عضویت چند ماهه جواب میگیرد. اعمال قدرت مردان و سرکوب عنصر ضعیفتر خود را بشکل کاملا آشکاری در تنبیه زنان نشان میدهد.

اگر در جامعه عادی زن در خانواده و جامعه مورد بی توجهی و بی مهری و خشونتهای گوناگونی قرار میگیرد در احزاب سیاسی زنان به شیوه ای دیگری این تبعیضات جنسیتی را لمس می کنند. در جلسات در هنگام حرف زدن مردان سکوت برقرار میشود، ولی همزمان هنگام صحبت کردن زنان نگاهها به نقاط مختلف سرگردان میشود و در بهترین حالت ظاهرا شنونده زن هستند ولی به پیشنهادات و نظرات آنان توجهی نمی شود یا آن را جدی نمی گیرند. در نوبت گرفتن برای صحبت کردن بیشتر مردها را می بینند بمحض اعتراض زن توجیه" شما را ندیدم" بگوش میخورد.

مردان در طول تاریخ مدعی حضور همیشگی در صحنه سیاسی بوده و هستند و برای اثبات این ادعا از بی توجهی و اعتنا نکردن زنان به مسائل سیاسی بر علیه زنان استفاده شده و در خیلی موارد از بی لیاقتی زنان سخن سرایی می نمایند، که گویا زنان خودشان مقصرند و برای دستیابی به موفقیت بی توجه هستند، ولی متاسفانه مردان فراموش می کنند که تمام مقامات هرمی جامعه ، احزاب و خانواده را در دست خود قبضه کرده اند و حتی برای رسیدن به تعهدات اعتقادی و سیاسی خود در باب آزادی زن و مرد، حاضر به همکاری و فداکاری نیستند، چرا که موقعیت خود را به خطر می اندازند.

بدلیل حضور خودم در تشکیلاتی مشخص و با همراه داشتن کوله باری از تجربیات زنده ترجیحا و بالاجبار ارزیابی من محدود میباشد، ولی بر این واقعیت واقفم که سیستم فکری و ساختار تشکیلاتی احزاب چپ در خصوص موقعیت زنان تفاوتی با هم ندارند. احتمالا این سوال مطرح شود که من بین احزاب سیاسی اعم از راست و چپ ، میبایست مقایسه ای می کردم و یا شاید ادعا شود که احزابی دیگر حتی راه مبارزه مشترک را برای زنان هموار نکردند ولی برای من آن ارزیابی از آن دسته از احزاب حائز اهمیت است که از لحاظ نظری بر برابری زن و مرد و مبارزه برای کسب دنیای برابر صحه می گذارند و نظرات و دیدگاههای آنان در عمل محک میخورد.

مقایسه بین احزابی که معتقد به برابری انسانها اعم از زن و مرد هستند با احزابی که معتقد به این برابری نیستند، مقایسه ای غیراصولی و غیر منطقی میباشد. این مقایسه برای من مقایسه و تطبیق احزاب چپ با برنامه ، اساسنامه، آرمانخواهی و اسناد مدون شده کنگرهها خود آنها میباشد. مقایسه ای بین ادعاها و عملکردها میباشد.

زنان در طول سالیان متمادی که در احزاب سیاسی فعالیت کرده اند، درگیر یک مشکل واقعی بوده اند و آن اینکه به تناقض بین تئوری و عمل در باب برابری زن و مرد اعتراض کنند ولی نه به شیوه ای متمرکز و متحد و بیشتر به شکل فردی بوده و میباشد. عواقب این وضعیت و به نتیجه نرسیدن فعالیتهای فردی به پراکنده شدن و ناامیدی و حتی ضد حزبیت و سرخوردگی زنان منجرشده است.

صف وسیعی از زنانی که در تشکیلاتها و احزاب فعالیت سیاسی داشته اند، اکنون در پی کوتاهی کردن سیستم فکری حزبی در مقابله با افکار مردسالارانه و ایجاد نکردن شرایط و فضایی مناسب که زنان بتوانند هویت واقعی خود را در آن بیابند و قابلیتهای خود را بشناسند، در خارج از این احزاب فعالیتهای خود را ادامه می دهند. با این وصف وضعیت ترسیم شده در احزاب سیاسی تنها ویژه احزاب سیاسی چپ ایرانی و غیر ایرانی و اروپایی و غیره نیست، با مراجعه کردن به اسناد زیادی در کشورهای مختلف و در تمامی احزاب و تشکلها علیرغم وجود قشر وسیعی از زنان ، جو و فضای مشابه ای حاکم است. این دقیقا بستگی به دیدگاه مردسالارانه و در عین حال مسلط برجامعه را دارد که کماکان با وجود مبارزات وسیعی بر علیه افکار ارتجاعی و ضدبشری سیستم مردسالاری، ولی مکانیزمهای زنده نگه داشتن این دیدگاههای تبعیض آمیز نسبت به زنان در دنیای امروز به باز تولید این افکار نابرابر کمک می کند.

بی شک بزرگترین قربانیان بعد از قیام، در 30 سال اخیر در جامعه ایران و در سایه رژیم جمهوری اسلامی زنان میباشند. زنان ایران در جامعه ای زندگی می کنند که سیستم و حکومت حاکم برای سرکوب و به حاشیه کشاندن زنان در عرصه اجتماعی، فعالیتهای سیاسی، مدنی و غیره نیرو و هزینه ای عظیمی صرف می کند. خصوصی ترین شکل زندگی مردم و محفل های خصوصی در پی پیاده کردن اجرای تبعیض جنسیتی کنترل میشود. نیروهای وسیع سرکوب زنان در گوشه و زوایای زندگی مردم حضور دارند و در نتیجه زنان از ابتدایی ترین حقوق انسانی خود محروم هستند. اگر در جوامع مدرن عصر حاضر زنان برای حقوق برابر در مقابل کار برابر مبارزه می کنند ولی در جوامع ما هنوز زنان در عصری و در زیر تحکم سیستمی زندگی می کنند که برای تعیین پوشش خود آزادی ندارند. زنان ایران هنوز برای حضانت بچه و حق طلاق و حق سفر و خیلی از خواستهای ابتدایی مبارزه می کنند. تعیین شریک زندگی برای میلیونها زن در ایران آرزو و خواب و خیالی بیش نیست. زنان زحمتکش و کارگر که اکثریت جامعه را تشکیل میدهند، از بزرگترین قربانیان وضع موجود هستند، برای نمونه بیشترین سنگسار روی آنها انجام میشود و در مقابل زن مرفه با پول می تواند از درجه مجازاتهای خود بکاهد که زن طبقه زحمتکش چنین امکانی را ندارد.

زندگی برای زنان از هر زمانی اسفبارتر است و فشار زیادی روی زندگی آنها سنگینی میکند. این فشار و سرکوب و تبعیضات جنسیتی از منزل گرفته تا درون جامعه و سیستم قضایی جامعه و افکار پدرسالارانه که مجموعا جمهوری اسلامی پشتیبان این دیدگاه است، زندگی را بر زنان سخت و دشوار کرده است. فقر و تبعیض بر اساس جنس، فساد و تن فروشی و اعتیاد در تارو پود جامعه رسوخ کرده است. تبعیضات و سرکوب برای زنان طبقه کارگر و زحمتکش چندین برابر بیشتر از سایر زنان جامعه است. اگر زن مرفه مجازات سنگسار خود را به وسیله قدرت مالی تخفیف میدهد ولی زن زحمتکش این امکان را نداشته و بیشترین قربانیان سنگسار از زنان فقیر و زحمتکش میباشند. زن زحمتکش بهنگام مشکلات خانوادگی امکان تامین زندگی خود را نداشته و اسفبارترین شرایط زندگی را تحمل میکند، در حالیکه زنان طبقات مرفه در این مورد کمترین مشکلات را دارد.

علیرغم شرایط واقعی و عینی ، زنان در طول 3 دهه اخیر درسی گرانبها را آموختند و دیدی باز و همزمان انتقادگرایانه به هر گونه تغییر و تحول جامعه می نگرند. به این معنا در هر تحول و جابجا شدن قدرت در جامعه، از خود میپرسد سهم من بعنوان زن در این میان چیست؟ و این از دستاوردهای رشد جنبش فمینیستی و رشد آگاهی زنان روی مسئله ستم جنسیتی است. زنان از حق خود سخن می گویند و در فکر ریشه کن کردن ستم جنسیتی اند. با این وصف جنبش زنان، جنبشی مطرح ولی پراکنده و غیر متشکل و اجتماعی که هر روز صدها و هزارها توبیخ، تذکر و اذیت و آزار و زندانی کردن و سنگسار از رژیم جمهوری اسلام می گیرند. زنان با سرکوب شدید این رژیم روبرو هستند و به این دلیل که برای رسیدن به جزئی ترین خواست خود با این رژیم و قوانین شریعت آن روبرو هستند و برای لغو و تغییر در جزئی ترین شکل خود باید دیدگاه و ایدئولوِژی این رژیم را به چالش کشیده و نمیتوان سیاسی بودن این جنبش را انکار کرد.

مسلما هر زنی که به هر شکل و شیوه ای علیه مردسالاری مقاومت و مبارزه میکند، جزئی از اجزا و عضوی از جنبش زنان است و در واقع نیروی محرکه این جنبش، زنان آزاردیده و تحت ستم جنسیتی هستند که با حضور خود در صحنه مبارزه می توانند موتور این جنبش را بحرکت درآورند.

ولی مقاومت و مبارزه فردی و غیر متشکل و پراکنده هیچگاه در مقابل قدرت سیاسی و جهانی سازمان یافته مردسالاری و سرکوب زنان تاب مقاومت را ندارد و به تنهایی پیروز نمیشود و تحقق خواستها و مطالبات زنان امکانپذیر نخواهد شد. با توجه به اینکه پراکندگی و عدم تشکل یابی زنان از موانع اصلی پیشرویهای این جنبش است، ضروری ترین و عاجلترین قدم، تشکل مستقل زنان است. تشکلی که مستقل از دولت و قدرت، مستقل از احزاب و مستقل از افکار مردسالارانه باشد. تشکلی که بتواند ارتقاء و آگاهی زنان و متحد کردن زنان علیه کلیه مناسبات مردسالاری و ستم جنسیتی در دستور کارش باشد و وسیعترین توده های زنان را در خود متشکل کند و در صحنه مبارزه حضوری فعال داشته باشد. حضور زنان در جامعه و درون احزاب چپ به یک میزان با مقاومت دیدگاهها و افکار مردسالارانه روبروست. افکار مردسالارانه قدرتمندترین و سازمان یافته ترین قدرت سرکوب زنان است که مانع از رشد زنان میباشد. زنان باید با اتکا به نیروی خود سازماندهنده حرکتی آگاهانه باشند که بشدت با افکار مردسالارانه و آپارتاید جامعه مرزبندی کند.

جنبش زنان، جنبشی عینی با پتانسیل موجود در درون آن و بالا رفتن سطح آگاهی زنان به چگونگی ستم جنسیتی و اعتماد به نفس پیدا کردن آنها در بوجود آوردن تغییرات اساسی، نوید بخش آمادگی حرکتی منسجم و جهت دار در راستای اتحاد و همبستگی زنان را میدهد. در جامعه ایران وجود جنبش زنان و خواستها و مطالبات مشخص این جنبش به واقعیتی انکارناپذیر تبدیل شده است.





گلاویژ حسینی 8 مارس 2009
galavejhosseini@hotmail.com


-----La pièce jointe correspondante suit-----

سخنرانی ثریا امیری از افغانستان که در سمینار کارزار زنان در 6 مارس 2009 در استکهلم (سوئد) ارائه گردید

جنبش زنان در افغانستان و آینده آن

اصلاحات در مورد وضعیت زنان در افغانستان در زمان سلطنت امان الله خان ( 1298 – 1307 شمسی ) شروع شد. این حرکت که " نهضت نسوان " یعنی جنبش زنان نامیده شد، حرکت روبنایی اصلاحی ای بود که توسط دربار و بصورت مشخص توسط شخص شاه امان الله دامن زده شد. طبعا دامنه این حرکت محدود بود و حتی در شهر کابل به یک جنبش وسیع زنان مبدل نگردید، چه رسد به شهر های دیگر و دهات سراسر کشور.

اما همین حرکت محدود نیز با عکس العمل شدید ارتجاع فیودالی مواجه گردید و حتی قبل از سقوط سلطنت امان الله خان تا حد زیادی کنار کذاشته شد. سقوط سلطنت امان الله خان ( 1307 شمسی ) در عین حال به معنی کنار گذاشته شدن کامل " نهضت نسوان " در دوره کوتاه قدرت امیر حبیب الله کلکانی، که مجموعا بصورت تقریبی مدت نه ماه دوام نمود، بود. اما بعد از قدرت گیری نادر شاه پدر ظاهر شاه و سال های اول سلطنت ظاهر شاه در زمان نخست وزیری هاشم خان کاکایش، نیز این نهضت در واقع توسط دربار دیگر دامن زده نشد.

با شروع دوره نخست وزیری شاه محمود کاکای دیگر ظاهر شاه که دربار از حصار دیرین استبداد با گام های لرزان بیرون خزید و به جنبش سیاسی دوره هفت شورا ( سال 1328 شمسی ) برای مدت کوتاهی زمینه بروز داد، اصلاحات دوره امانی در مورد زنان نیز یکبار دیگر از سر گرفته شد. علیرغم اینکه گشایش سیاسی دوره شاه محمود خان یک گشایس کوتاه مدت بود و به زودی جایش را به دوره استبدادی ده ساله نخست وزیری داود خان ( 1332 – 1342 شمسی ) داد، اما " نهضت نسوان " دامن زده شده توسط دربار ادامه یافت. داود خان برای ادامه این " نهضت " حتی به خشونت متوسل شد و در قندهار مخالفین فئودالی محافظه کار این " نهضت " را قهرا سرکوب نمود.

جنبش زنان در افغانستان به مفهوم نسبتا وسیع آن در واقع در دوره دموکراسی کذایی ظاهر شاهی ( 1342 – 1352 ) زمینه تبارز پیدا نمود. تا این زمان، مکاتب دخترانه در شهر ها و بخشی از روستاهای کشور تا حد معینی گسترش یافته و یک قشر زنان با سواد به وجود آمده بود که در موسسات تعلیمی و اداری دولتی و در سطح محدودی در رشته طبابت به کار اشتغال داشت. درین دوره، همانگونه که جنبش های سیاسی گوناگون، بنا به موجودیت اوضاع مساعد کشوری و بین المللی، زمینه تبارز یافت، برای اولین بار زنان و دختران نیز بصورت نسبتا وسیعی در فعالیت های سیاسی دخیل شدند و یک جنبش نسبتا وسیع زنان، بیرون از کنترل دربار و حتی در مخالفت با آن به وجود آمد. در مواجهه با چنین وضعیتی، دربار دست به سرکوب نزد، بلکه در مقام رقابت، " جمعیت زنان " ( د میرمنو تولنه ) به وجود آورد، یک زن وفادار به دربار را وزارت بخشید و به زنان حق شرکت در انتخابات پارلمانی و حق وکالت " اعطا " نمود. درین دوره، جنبش زنان، با خصوصیت ضد دولتی، در مکاتب دخترانه، دانشگاه کابل ( یگانه دانشگاه کشور در آن زمان ) و همچنان در میان زنان و دختران شهری شاغل در بیرون از خانه، وسعت یافت. به این ترتیب، این جنبش کماکان از خصوصیت شهری بودن و عدم حضور در روستاهای کشور یعنی از عدم حضور در میان هشتاد در صد نفوس زنان کشور رنج می برد.

با خاتمه یافتن دوره دموکراسی کذایی ظاهر شاهی و شروع دوره پنجساله استبداد داود خانی که این بار بنام " جمهوریت " پیش برده می شد، یکبار دیگر جنبش های سیاسی مخالف، و طبعا جنبش سیاسی مخالف در میان زنان نیز، با فتور مواجه شدند. اما اصلاحات دامن زده شده از بالا در مورد زنان، توسط حاکمیت همچنان ادامه یافت.

کودتای هفت ثور 1358 و به دنبال آن تجاوز قوای صد و پنجاه هزار نفری سوسیال امپریالیستی

شوروی بر افغانستان و اشغال این کشور، سراسر جامعه را به شدت تکان داد و همه اقشار و طبقات جامعه و همه زنان و مردان را به درون تلاطمات سیاسی و جنگ کشاند. از یکجانب رژیم دست نشانده سوسیال امپریالیست ها، " سازمان دموکراتیک زنان " وابسته به حزب مزدور حاکم را، به ویژه در شهر های تحت حاکمیت اشغالگران و رژیم، وسعت بخشید، فرمانی در مورد لغو ازدواج های اجباری، " شیر بها " و طویانه و حق ازدواج آزادانه زنان و دختران ( فرمان نمبر هفت ) صادر کرد، زنان را در بعضی موقعیت های دولتی بالا کشید و تا حدی در امور مربوط به اردو و پولیس دولتی دخیل ساخت و مکاتب دخترانه را توسعه داد. اما از جانب دیگر در مقاومت سرتاسری ایکه علیه اشغالگران سوسیالیست و رژیم دست نشانده شان در سراسر روستاهای کشور و همچنان در شهر ها بپا خاست، زنان و دختران خواسته یا ناخواسته وسیعا شامل گردیدند.

فرمان نمبر هفت رژیم در سطح وسیعی نتیجه معکوس ببار آورد. ازدواج های اجباری در خفا گسترش یافت و مقدار " شیر بها " مخفیانه بیشتر گردید. زور گویی های بروکراتیک بخاطر اجرای اجباری این فرمان، خود زمینه ساز تصاحب " مجانی " دختران جوان توسط لومپن های وابسته به رژیم گردید. بد تر از همه، باند های ملیشه وابسته به رژیم، در مناطق جنوب، غرب و شمال کشور، دست باز یافتند که زنان و دختران جوان و زیبا را هر زمانی که بخواهند و برای هر مدتی که بخواهند، تصاحب نمایند. وقتی این دست درازی ها وسعت یافت، زنان و دختران جوان وسیعا به برقع پوشی روی آوردند تا از چشمان حریص ملیشه های دد منش مصئون بمانند.

فرمان نمبر هفت رژیم، مهریه را از بین نبرد، بلکه مقدار آن را به سیصد افغانی پائین آورد. بنابرین اصل بینش مهریه گیری و مهریه دهی پا برجا باقی ماند و صرفا مقدار آن ناچیز تعیین گردید، یعنی معامله خرید و فروش به حال خود باقی ماند ولی قیمت به شدت تنزل داده شد. این وضعیت یک شوخی لومپنانه به وجود آورد. لومپن های مزاحم به دختران و زنان جوان، سیصد افغانی را نشان می دادند تا گویا قیمت شان را به آنها حالی کرده باشند.

مهم ترین فرمان رژیم، یعنی فرمان نمبر هشت، که فرمان مربوط به اصلاحات ارضی بود، اساسا یک فرمان شوونیستی و صرفا مردانه بود. درین فرمان حق ملکیت دهقانان بر زمین بصورت خانوادگی و صرفا برای مرد خانواده تثبیت شده بود و توزیع زمین برای زنان بصورت مستقل اصلا در نظر گرفته نشده بود.

کودتای هفت ثور 1358 و متعاقب آن تجاوز سوسیال امپریالیست های شوروی بر افغانستان و اشغال این کشور، باعث نابودی یک و نیم میلیون نفر از اهالی این کشور، معیوب شدن صد ها هزار دیگر و آواره شدن تقریبا ثلث نفوس آن به کشور های خارجی گردید. بیگمان می توان گفت که اکثریت این کشته شدگان و صدمه رسیدگان را زنان و دختران تشکیل دادند. تعداد زیادی از زنان و دختران جوان نیز به زندان های رژیم افتادند، شکنجه شدند، مورد تجاوز قرار گرفتند و به قتل رسیدند. صد ها هزار زن پیر و جوان و دختران جوان و خورد سال، برای مدت های طولانی، در پشت در های زندان های مخوف رژیم، به سراغ عزیزان گم شده شان سرگردان گردیدند، گریه و زاری کردند و توسط محافظان و دربانان دد منش این زندان ها اذیت و آزار دیدند.

جنایات و ددمنشی های رژیم و باداران سوسیال امپریالیست شان، اکثریت عظیم زنان افغانستانی را نیز همانند مردان این کشور، در مخالفت با اشغالگران و رژیم دست نشانده شان قرار داد. زنان وسیعا در مقاومت ضد سوسیال امپریالیستی دخیل گردیدند. اما به دلیل سلطه روز افزون نیروهای بنیاد گرای وابسته به امپریالیست های غربی و ارتجاع منطقه و عرب بر این مقاومت، نقش شان صرفا یک نقش سنتی باقی ماند. این نیروها به زنان اجازه ندادند که فعالانه در مقاومت ضد سوسیال امپریالیستی شرکت نمایند. آنها درین جنگ کشته می شدند، عزیزان شان را از دست می دادند، توسط نیروهای دشمن مورد تجاوز قرار می گرفتند و وسیعا به اوارگی کشانده می شدند. اما اجازه نداشتند که اسلحه بر دارند و بصورت مسلحانه در مقاومت شرکت نمایند. حتی نیروهای چپ مخالف سوسیال امپریالیزم شوروی و رژیم دست نشانده اش، که طی چند سال اول مقاومت در مبارزات مسلحانه بصورت نسبتا وسیع شامل بودند، زنان و دختران را وسیعا به فعالیت های جنگی سوق ندادند و در نتیجه نقش آنها در این بخش از مقاومت ضد سوسیال امپریالیستی نیز قویا غیر جنگی و به اصطلاح صرفا سیاسی، و در همین سطح نیز محدود، باقی ماند. پس از آنکه رهبری های این سازمان ها به خارج از کشور انتقال یافتند، همین نقش صرفا سیاسی محدود زنان و دختران مربوط به آنها نیز عمدتا یک به یک نقش خارج کشوری مبدل گردید.

وقوع فاجعه هشت ثور 1371 یا تحویلدهی قدرت توسط بقایای رژیم باز مانده از دوران اشغال، به بنیاد گرایان اسلامی و ملیشه های متحد شان و به وجود آمدن " دولت اسلامی "، یک عقبگرد عظیم در مورد مسئله زنان در افغانستان را رقم زد. این عقبگرد، تقریبا تمامی دستاورد های بدست آمده جنبش زنان را به سوی نابودی سوق داد. کار زنان شهری در بیرون خانه را وسیعا محدود ساخت، تعداد دختران شامل در دانشگاه ها و مکاتب را وسیعا تقلیل داد و حجاب اجباری را سرتاسری ساخت و زنان و دختران جوان و پیر و خورد سال را به گروگان و غنیمت جنگی خانه جنگی های ددمنشانه باند های مختلف بنیاد گرا تبدیل نمود. حتی دادگاه عالی دولت اسلامی، یک فتوا نامه شرعی مبنی بر بستن کامل مکاتب دخترانه، اخراج دختران و زنان از دانشگاه ها، دفاتر دولتی، کارخانجات و رادیو ها و تلویزیون صادر کرد. دولت اسلامی به دلیل تشتت، تفرقه درونی و عدم هماهنگی شدید ارگان های مختلف آن، قادر نگردید، این فتوا نامه را بطور کامل تطبیق نماید.

در واقع تطبیق کامل همین فتوا نامه امری بود که توسط امارت اسلامی طالبان جامه عمل پوشید.

امارت اسلامی طالبان تقریبا تمامی مکاتب دخترانه را بست، دختران را از دانشگاه ها اخراج گرد، تمامی زنان شهری را مکلف به برقع پوشی نمود، کار بیرون از خانه زنان شهری را کاملا از میان برد، مسافرت زنان بدون سر پرست مرد را ممنوع قرار داد و حتی بازار و حمام زنانه را به روی زنان بست. دسته های باند بد نام " امر به معروف و نهی از منکر " طالبان در کوچه ها و جاده های شهر های مختلف کشور، شلاق بدست، زنان و دخترانی را که حجاب شان مطابق به میل آنها نمی بود، در ملاء عام شلاق می زدند و تحقیر و توهین می کردند. در همین دوره چند تظاهرات اعتراضی زنان توسط طالبان مسلح به خاک و خون کشیده شدند و تعدادی از زنان معترض به زندان افتادند.

یکی از بهانه های فریبکارانه امپریالیست های امریکایی و انگلیسی برای تجاوز به افغانستان و اشغال این کشور، از بین بردن شوونیزم غلیظ مرد سالارانه امارت اسلامی طالبان و تامین حقوق زنان بود. این ادعا بخاطری یک بهانه فریبکارانه بود که امارت اسلامی طالبان و تمامی سیاست های ارتجاعی آن، منجمله شوونیزم غلیظ مرد سالارانه اش، نه در تخالف با سیاست های امپریالیست های امریکایی و انگلیسی و وابستگان منطقه یی شان، بلکه در توافق با سیاست های مذکور، به روی صحنه آمد. شوونیزم غلیظ مرد سالارانه امارت اسلامی طالبان منطبق با سیاست های دوره یی آنها بود و بدون حمایت فعال مستقیم و غیر مستقیم آنها، موجودیت طالبان و امارت اسلامی شان می توانست یک امر قویا غیر محتمل باشد.

علاوتا ادعای مذکور بخاطری یک بهانه فریبکارانه بود که آنها بجای امارت اسلامی طالبان، رژیم دست نشانده ای را رویکار آوردند که نیروها و شخصیت های مرد سالار شوونیست بخش اعظم ترکیب آن را تشکیل داده اند. بینش این نیروها و شخصیت های ارتجاعی و اساس سیاست های شان، صرفنظر از تفاوت های جزئی، در واقع همان بینش و سیاست های طالبان است. به همین جهت با اشغال افغانستان توسط امپریالیست های امریکایی و متحدین شان و رویکار آمدن رژیم دست نشانده آنها، مسئله زنان به مثابه گروگانی در دست اشغالگران و رژیم پوشالی برای توجیه اشغال کشور و خیانت ملی مورد استفاده قرار گرفت، بدون اینکه کدام تفاوت اساسی در وضعیت توده های وسیع زنان به وجود آمده باشد.

البته هویدا است که یک قشر کوچک زنان خیانت پیشه، توسط اشغالگران و رژِیم پوشالی پرورانده شده و به صورت نمایشی به روی صحنه آورده شده است تا زن ستیزی بنیاد گرایان حاکم در رژیم دست نشانده را بپوشاند و سندی گردد برای ثبوت ادعاهای فریبکارانه تامین حقوق زنان. افراد شامل در این قشر کوچک پرورانده شده توسط اشغالگران و رژیم دست نشانده، نه تنها به وزارت و وکالت رسانده شده اند، بلکه به مثابه سرمایه داران دلال تازه به دوران رسیده به بازار نیز راه یافته اند.

اما در مقابل این قشر کوچک دست پرورده، توده های وسیع زنان قرار دارند که وضع شان با دوره امارت اسلامی طالبان کدام فرق اساسی نکرده است. در بعضی موارد مشخص، مثلا مکاتب دخترانه، حمام های زنانه، تا حدی کار زنان شهری در بیرون از خانه و غیره، تا آنجائیکه به تفاوت تفسیر های جهادی و طالبی از شریعت مربوط است، کم و بیش وضع زنان بهبود یافته است. اما سنت های دد منشانه ای که توسط امارت اسلامی طالبان ضد شرعی اعلام گردیده و رسما منسوخ شده بودند، از قبیل بد دادن ( دختر خون )، بدل، ملک موروثی دانستن زن بیوه توسط خانواده شوهر زن و غیره، بار دیگر وسیعا احیا شده اند و حتی توسط مقامات بلند پایه رژیم مورد اجرا قرار می گیرند.

نمی توان ادعا نمود که تفنگ بدستان طالب از دست درازی به زنان و تجاوز بر آنها، کاملا بری بوده اند. اما دست درازی ها و تجاوزات منسوبین نیروهای امنیتی رژیم و نور چشمی های مقامات بلند پایه آن، به حدی رسوا و بی شرمانه گسترش یافته است که نه تنها با دوره امارت اسلامی طالبان به هیچ وجه قابل مقایسه نیست، بلکه در تاریخ افغانستان کمتر مثل و مانندی دارد. اختطاف دختران جوان و حتی خورد سال و تجاوز بر آنها، به یک امر روز مره تبدیل شده و کمتر روزی را می توان سراغ نمود که این قبیل حوادث به وقوع نپیوندد. اختطاف گران و متجاوزین اکثرا گرفتار و محاکمه نمی گردند و انهائی هم که گرفتار می شوند، در بدل رشوه توسط مقامات قضایی رژیم برائت حاصل می کنند و یا در صورت مجازات توسط مقامات قضایی، مقامات بلند پایه رژیم، منجمله شخص کرزی، آنها را از زندان رها می سازند.

اشغالگران و رژیم دست نشانده ادعا دارند که زمینه های وسیعی برای اشتغال زنان در بیرون از خانه به وجود آورده اند. این ادعا از چند جهت فریبکارانه و دروغین است. اولا از اینجهت که در سطح کل جامعه زمینه اشتغال کسترش نیافته و روز بروز بر میزان بیکاری افزایش به عمل می آید. ثانیا از اینجهت که زنان و دختران شاغل در بیرون از خانه صرفا یک اقلیت کوچک چند فیصده وابسته به اشغالگران و رژیم دست نشانده را شامل می گردد. ثالثا از اینجهت که با نابودی وسیع صنایع دستی و تولیدات غذایی خانگی، توده های وسیع زنان روستایی به شدت به سراشیب فقر و بیچارگی افتاده اند. به این ترتیب سیر رو به رشد بیکاری و عدم اشتغال، کل جامعه، منجمله زنان، را تهدید می نماید و اشتغال زنان توسط اشغالگران و رژِیم پوشالی افسانه فریبکارانه ای بیش نیست.

دهشت افگنی ها، خانه تلاشی ها و بمباران های کور نیروهای اشغالگر امپریالیست، معمولا از میان زنان و اطفال قربانی می گیرند. منسوبین این نیروها، اعم از افسر و عسکر، متجاوزین بالقوه و بالفعلی هستند که نه تنها زنان و دختران مناطق جنگی، بلکه پسران و مردان این مناطق، و همچنان زندانیان، را نیز پیوسته مورد تهدید جنسی قرار می دهند.

پناهگاه های مربوط به وزارت امور زنان رژیم که تقریبا در تمامی ولایات کشور به وجود آمده اند، برای زنان گرفتار مصایب، نه مکان های مصئون و امن، بلکه مکان های استفاده جویانه جنسی مقامات رژیم از آنها هستند. زن و دختری که یکبار به این " پناهگاه " ها وارد گردد، بربادی اش کامل و آینده اش کاملا تیره و تار می گردد.

درینجا لزومی ندارد در مورد سیاست های زن ستیزانه طالبان زیاد صحبت نمائیم. طالبان، همان طالبان دوره امارت اسلامی هستند و اساسا کدام فرقی نکرده اند. آنها در مناطق تحت کنترل شان مکاتب دخترانه را می بندند و زنان را از کار بیرون از خانه در موسسات دولتی و موسسات به اصطلاح کمک رسانی غیر دولتی، منع می کنند. اما این قدر هست که چون مناطق تحت کنترل شان در بیرون از شهر ها قرار دارد، دسته های " امر به معروف و نهی از منکر " شان فعال نیستند، با پوشش سنتی زنان روستایی مشکلی ندارند و در مورد آنها سختگیری نمی کنند.

به این ترتیب وظایف مبارزاتی جنبش زنان در افغانستان را می توان به ترتیب ذیل بیان نمود:

1 – اولین وظیفه و وظیفه عمده جنبش زنان در افغانستان، مبارزه علیه اشغالگران و رژیم دست نشانده و بصورت مشخص مبارزه علیه برنامه های اغواگرانه آنها در مورد زنان است. جنبش زنان یک جنبش مبارزاتی حق طلبانه و عادلانه ضد شوونیستی و ضد ستم است و نباید اجازه داد به مثابه گروگانی توسط اشغالگران و خائنین ملی مورد سوء استفاده قرار بگیرد.

2 - مبارزه علیه اشکال مختلف شوونیزم مرد سالار که تحت نام های مذهب، سنت، تقدس خانواده و غیره اعمال می گردد، به مثابه وظیفه خاص جنبش زنان.

3 - مبارزه برای گسترش جنبش سیاسی سکولار در جامعه مبتلا به بنیاد گرایی چند جانبه افغانستان، یکی از وظایف مهم مبارزاتی جنبش زنان را تشکیل می دهد. بنیاد گرایی، چه در چهره رژیم دست نشانده خود را نشان دهد، چه در چهره طالبان و نیروهای مشابه آن، برای جنبش زنان زهر مقاتل است و این جنبش هیچ چاره ای جز مبارزه جدی و پیگیر علیه ان ندارد.

4 - جنبش مبارزاتی زنان، چنانچه بخواهد دور نمای نابودی کامل ستم بر زنان و سرنگونی کامل شوونیزم مرد سالار را نصب العین خود قرار دهد، باید به مثابه بخشی از مبارزه برای سرنگونی کامل نظام استثمارگرانه و ستمگرانه موجود و برقراری یک نظام عادلانه ایکه جهتگیری اش به سوی رفع هر گونه اسثمار و ستم باشد، پیش برده شود. ازینجهت جنبش مبارزاتی زنان باید در پیوند فشرده و ارتباط متقابل تنگاتنگ با مبارزات طبقاتی زحمتکشان علیه استثمار طبقاتی و مبارزه علیه ستم ملی شوونیستی قرار داشته باشد.

5 - تجارب بدست آمده در طول هشتاد سال اخیر در افغانستان نشانداده است که جنبش زنان تا زمانی که از بالا دامن زده شود و قشر کوچکی از زنان را در بر بگیرد، سود چندانی برای توده های زنان نخواهد داشت و وضعیت انها را اساسا تغییر نخواهد داد. ازینجهت کاملا لازم است که برای توده یی ساختن جنبش مبارزاتی زنان تلاش و کوشش مستمر و پیگیر به عمل آید. جنبش مبارزاتی زنان نباید صرفا یک جنبش مبارزاتی روشنفکرانه باقی بماند بلکه کاملا لازم است که به یک جنبش مبارزاتی توده یی، که خیل عظیم زنان زحمتکش را آگاهی دهد و آنان را بسیج و سازماندهی نماید، مبدل گردد.

6 – جنبش مبارزاتی زنان افغانستان باید در پیوند فشرده با جنبش های مبارزاتی زنان سائر کشور های جهان، بخصوص زنان کشور های منطقه، پیش برده شود. جنبش های مبارزاتی زنان در کشور های مختلف، بخصوص کشور های منطقه، باید متقابلا همدیگر را حمایت و تقویت نمایند. این حمایت و تقویت متقابل هم جنبش مبارزاتی زنان در داخل این کشور ها و هم حرکت های مبارزاتی خارج کشوری زنان این کشور ها را در بر بگیرد.

با توجه به تمامی وظایف مبارزاتی مطرح شده در فوق، روشن است که یکی از وظایف مهم جنبش انقلابی داخل افغانستان و همچنان دسته های انقلابی خارج کشوری افغانستانی، تقویت جنبش مبارزاتی زنان، به مثابه یک جنبش مستقل مبارزاتی است. اکیدا باید خاطر نشان سازیم که این جنبش مبارزاتی ولو اینکه نهایتا در تابعیت از وظیفه مبارزاتی عمده، یعنی مبارزه و مقاومت علیه اشغالگران و خائنین ملی، پیش برده شود، اما در هر حال یکی از مبارزات مهم در سطح کل جامعه بوده و هرگز نباید به فراموشی سپرده شود و هر گز نباید به عنوان یک وظیفه مبارزاتی حاشیه یی در نظر گرفته شود.

جنبش مبارزاتی زنان افغانستان که از یکجانب با فریبکاری ها و توطئه های اشغالگران و دست نشاندگان شان و از جانب دیگر با شوونیزم غلیظ طالبانی در مواجهه و رویارویی قرار دارد، بطور ویژه ای نیازمند حمایت ها و همکاری های گسترده جنبش های مبارزاتی زنان کشور های مختلف جهان، به ویژه حمایت ها و همکاری های جنبش های مبارزاتی زنان کشور های منطقه، می باشد.

ما در اوضاع و شرایط سختی مبارزات خود را در داخل افغانستان و همچنان در مناطق ماوراء خط دیورند پیش می بریم. ما همچنان نیازمند آنیم که مبارزات سازمانیافته ای در محیط کشور های غربی داشته باشیم. آرزوی ما آن است که در پیش برد وظایف مبارزاتی مان، حمایت ها و همکاری های " کارزار زنان " را با خود داشته باشیم و متقابلا بتوانیم حمایت و همکاری لازمه ای به این حرکت مبارزاتی زنان ارائه نمائیم.

اميدوارم درین صحبت مختصر، مطالبی را ارائه کرده باشم که یکجا با سهمگیری فعالانه زنان مبارز ایرانی و افغانستانی در این سمینار، نکات مثبتي را براي آينده جنبش زنان، چه در افغانستان و چه در ايران، در بر داشته باشد.

Sorayaamiri@gmail.com


***************************

*